فى المثل در بدن خودمان حساب كنيم، فكر و علم مجرد است "بدلايل خاص فلسفى خود"، ليكن وقتى متعلق به يك عمل مادى مى شود كه آن عمل در شرائط خاصى بايد انجام شود فكر آن عمل هم در ارتباط با همان عمل و زمان عمل انجام مى شود و بنابراين هر چند خود علم مجرد است، ليكن عوامل و اسباب آن و نيز نتائج آن كه مادى هستند به تحقيق خود فكر هم زمان خاص مى دهند "دقت بفرمائيد" اين است كه من هيچ علتى نمى بينم كه ظواهر عرفى اين همه روايات كه براى جهان ماده آغازى قائل اند، بهم بزنيم و معناى رتبه بجاى زمان خاص بدهيم و حدوث زمانى را انكار كنيم.
روايات زياد خلقت را در بحارو نهج البلاغه ببينيد همه اش بر مدار: كان الله و لم يكن معه شى ء ثم خلق.... خداوند بود و هيچ چيز با او نبود و سپس خلق نبود.... مى باشد. البته روايات نادرى هم از اين قبيل داريم كه مثلا از امام صادق "ع" به اين مضمون نقل مى شود: پيش ازشما فرزندان آدم و حوا، آدميانى بوده اند و پيش از آنها هم و همينطور... و پس از آنهم كه حساب محشر انجام شد، و هر كس بجاى خود در بهشت و دوزخ رسيد، باز ازنو آدم و حوائى پديد مى آيند و انسان هائى...، ولى بهر حال اين تعبير غير از ازليت مى باشد.
ما سابقا مى گفتيم: يعنى در رتبه ى خداوند چيزى نبود و الان هم در رتبه ى او چيزى نيست و كان دراين موارد به معناى بود نمى باشد كه داراى زمان گذشته باشد، بلكه اصل بودن اعم از زمان گذشته و حال و آينده را مى گويد و بقول مولوى:
مى گفتيم كان درباره ى خداوند مسلخ از زمان مى باشد. چرا؟ چون برايمان قطعى مى نمود كه فياض بودن خداوند و واجب بودن صفات و افعالش هم چون ذاتش، ايجاب مى كند كه همواره جهانى باشد تا به آن فياضى كند و بقول مرحوم سبزوارى: كما يجب ذاته يجب صفاته و افعاله.
ليكن به نظر مى رسد واجب الصفات و الافعال بودن به اين معنى است كه از طرف خداوند هيچ بخل و عجز و جهل و يا موانع ديگرى نيست ليكن از آنجا كه كل جهان خلقت با هم مرتبط اند و جهان ماده كه شرائط و اوضاع خاص زمانى و غيره دارد مى تواند مقدمات جهان ماده را هم به بند بكشد و بتعبير ديگر يكى از خصائص مهم عالم مجردات تدبير جهان ماده مى باشد "هر چند به نظر دقيق عقلى اين كار از وظايف بالعرض جهان تجرد است" و وقتى جهان ماده، شرائط خاصى براى تحققش مى باشد قواى تدبيرى از آن هم از اين جهت مورد نياز نمى باشد يعنى اين تدبير را از آنها نمى خواهيم.
به هر حال، ظاهر همه ى روايات خلقت بيان آغاز و ابتدا براى جهان مى باشد حتى براى جهان مجردات كه به تعبير روايات: چيزى كه نه حركت داشت و نه صورت و نه وزن..." [ توحيد صدوق. ]
و اينك هيچ علت قاطعى براى دست برداشتن از اين همه روايات نمى بينم.
سابقا مى گفتيم.... ظهور عرفى اين گونه روايات اعتبارى ندارد زيرا ظواهر عرفى الفاظ، فقط در مسائل عملى حجيت دارد اساسا حجيت در مسائل عملى معنى مى دهد معناى حجيت اين است كه گوينده ى كلام مى تواند به ظاهر عبارتش احتجاج كند كه چرا بر خلاف عمل كردى و در مسائل غير عملى كه نمى خواهد كارى انجام بدهد تا بگوئيم درست بوده يا برخلاف تا صاحب كلام بخواهد عليه شخص خلافكار استدلال و احتجاج كند. حجيت معنى ندارد.
مى گفتيم: حتى ممكن است شنونده مستقيم كلام امام، حقيقت كلام امام را نفهمد. او همان معناى عرفى را درك كند در حالى كه منظور امام چيزى برتر مى باشد و لازم نيست كه امام تفهيمش كند در مسائل عملى است كه امام بايد طبق ظواهر عرفى صحبت كند.
ولى بنظر مى رسد هر كلامى به هر جهت كاشفيت از واقع دارد، مسئله حجيت نيست. مسئله ى كشف از واقع و از منظور گوينده است چه مسائل عملى و چه غير عملى هر كلامى دلالت و كاشفيت از واقع دارد، مسئله ى حجيت نيست. مسئله ى كشف از واقع و از منظور گوينده است چه مسائل عملى و چه غير عملى هر كلامى كاشفيت از يك واقع منظورى دارد. و توجيه آن كلام برخلاف واقع و منظور گوينده مسئوليت عقلائى دارد هر چند از مسائل عملى نباشد و اينجا "حجيت" هم معنى مى دهد. و گوينده كه مى داند كلماتش به مخطبين در قالب معانى عرفى مى باشد، قصد غير آن معانى بدون توجه دادن، كارى غير عقلائى حساب مى شود.
البته در مسائل فلسفى و الهى موارد داريم كه منظور چيزى برتر از فهم عادى معمولى مى باشد، ليكن معناى لغوى لفظ عموميت دارد و شامل همان معناى برتر نيز مى باشد مستمع عادى اگر لفظ را بر معناى سطحى معمولى حمل مى كند، از اشتباه در تطبيق خود او مى باشد و امام هم به علت پائين بودن سطح درك شنونده نمى تواند معناى برتر را به او تفهيم كند، ولى كلام كلى امام "ع" چون عموميت دارد صحيح است. مثل اينكه وقتى گفته مى شود خدا نور است يا عالم است مستمع معمولى تصور مى كند همچون نورهاى معمولى و علم معمول مردم كه زائد بر ذاتشان مى باشد، ليكن خود لغت عموميت دارد و نور ذاتى و علم ذاتى را نيز شامل مى باشد.
پيش آوردن اين مطالب براى اين بود كه منظور امام "ع" را بفهميم امام از حدوث زمانى صحبت مى كند، و جهان را حادث مى داند و در بسيارى كلمات ديگرامام هم اين معنى مشهود مى باشد.
آفرينش را بدون حركتى از خود و بدون تجربه اندوزى پيش و بدون تفكرى كه در سر بپروراند و بدون و هم و تصورى كه در آن تردد كند ابداع فرمود، اشياء را در وقت خودش به صفحه ى وجود آورد. و ميان مختلفات آنها التيام داد و غرائز آنها را در كمونشان قرار دارد و لازمه ى آنها نمود.
پيش از ابداعشان همه چيز آنها را مى دانست و حدود و نهايتشان را احاطه داشت و متن و حواشى آنها را خوب مى شناخت "تفصيل اين خلقت اينكه:"
سپس جوها را شكافت و اطراف آن را و فضاى بالا را باز نمود... [ خطبه ى اول نهج البلاغه. تمام خطبه اول شرح تدريجى خلقت را مى دهد. ] "او تعالى بنياست آنگاه كه كسى از خلقش نبود كه مورد نظرش باشد" تنها است آنگاه كه ساكنى نبود كه به او انس گيرد و البته از فقدان مورد انس هم وحشتى ندارد..." [ خطبه ى اول نهج البلاغه. تمام خطبه اول شرح تدريجى خلقت را مى دهد. ]
ائمه "ع" براى بيدار كردن افكار و رهانيدنشان از قيد جهالت و توجيهشان به طرف خداوند مكررا از حدوث اشياء استفاده كرده اند چه حدوث شخصى جزئى و چه حدوث كل جهان امام در پاسخ كسى كه مى گفت.
دلنى على ربى مرا بخدايم هدايت كن فرمود: انك لم تكن ثم كنت و تعلم لم تكون نفسك و ما كونك الذى هو مثلك تو نبودى و سپس پيدا شدى و خودت مى دانى كه خودت خويش را ايجاد نكرده اى و نه كسى كه همچون تو است ترا ايجاد كرده... [ اصول كافى. ]