بیشترلیست موضوعات سخن بنياد مقدمه حدوث حدوث چگونه دلالت مى كند نظم هدايت غريزى نقص سئوالات مربوط به هدف خلقت فطرت دعا و نياز روح عرفت الله بفسخ العزائم تجلى الله در قرآن آخرين سخن توضیحاتافزودن یادداشت جدید
و بهر حال بايد ديد چگونه از حدوث خلق به خدا مى رسيم. حدوث به دو معنى مى آيد: حدوث ذاتى و حدوث زمانى، منظور از حدوث ذاتى، فقر ذاتى شى ء است. چيزى كه ذاتا وابسته به غير است، مى گويند حدوث ذاتى دارد. و به اين حساب همه ى مخلوقات حدوث ذاتى دارند. حدوث زمانى عبارت از وجود پس از نيستى سابق است. چيزى كه پيش از اين نبوده و بعدا بوجود آمده، مى گويند حدوث زمانى دارد. منظور امام عليه السلام در اين كلمات حدوث زمانى مى باشد. حدوث زمان است كه در برابر قدمت و ازليت قرار مى گيرد "به معناى عرفى كلمه ى قدمت و ازليت" و حدوث زمان است كه ملازم با حركت و سكون مى باشد. و نيز بدون خداوند آنگاه كه نه آسمان و نه زمين و نه شب و نه كوه و نه... هيچ يك نبودند "به معناى عرفى اين كلمات و جمله ها" همان قدمت زمانى و در برابرش حدوث زمانى است. گرچه بحسب دقت عقلى، كاربرد كلمه ى حدوث زمانى در مورد همه ى مخلوقات خالى از اشكال نيست، زيرا پيش از همه ى جهان، زمانى در كار نبوده است تا بگوئيم در آن زمان جهان نبوده و بعد پيدا شده است. و همچنين كاربرد كلمه ى قدمت زمانى درباره ى خداوند با دقت عقلى سازش ندارد، چون زمانى در ازل نمى باشد كه خداوند قدمت زمانى داشته باشد، ليكن اين كلمات در اطلاقات عرفى حقيقت معناى خود را دارند. و عرف معناى منظور را مى فهمد. منظور اين است كه خداوند، ازلا بوده و جهان ازلى نمى باشد. و تعبير ديگر كلمات، در لباس عرفى خود معناى منظور را ايفا مى كنند در اينكه جهان ازلا نبوده و باصطلاح حدوث زمانى دارد، نبايد شكى داشته باشيم. تحقيقات علمى روز بروز بيشتر اوج مى گيرند و امكان تعيين عمر جهان ميسر مى گردد. حالا كه با حساب هاى رياضى دقيق بر روى نور، دورترين ستارگان حتى فواصل و حجم كرات را اندازه مى گيرند و ازاين طريق مى توانند حتى حكم دخمه هاى كهكشانى چون دخمه ى هولناك كهكشان "ام 87"، كهكشان مجاور كهكشان خودمان را اندازه بگيرند. عمر زمين و منظومه ى شمسى ما و سائر منظومه ها و كهكشان ها را با تحقيقات راديو آكتيوى و غيره معين مى كنند. قوانين ترموديناميك "حرارت نيرو" اثبات مى كنند كه جهان ابتدائى دارد، ساختمان جهان از ماده است و ذرات ماده امكان ازليت و ابديت را ندارند. سابقا عده اى از فلاسفه، جهان را ازلى مى دانسته اند و دليل آنها فياضيت مطلقه ى خداوند بوده است. مى گفتند خداوند همانطور كه خودش واجب الوجود مى باشد، صفات او هم كه عين ذات اوست واجب الوجود است فياض بودن و دائم الفضل بودن هم، از صفات الهى مى باشد و بنابراين لازم است همواره خلق باشد و فيض و رحمت به خلق هم دائما. مى گفتند: هر چيزى كه ممكن است و وجودش ممتنع نمى باشد، حتما بايد محقق باشد و گرنه لازم مى آيد ذات باريتعالى بخيل و يا جاهل و يا عاجز باشد. مى گفتند: براى تحقق هر پديده اى، همين كه مقتضى موجود و مانع مفقود باشد، بايد تحقق يابد. و هر شى ء ممكن الوجود اگر از جهات ديگر مانعى نداشته باشد، خلاصه همانطور كه امكان ذاتى داشته امتناع بالذات ندارد. اگر امتناع بالغير هم نداشته باشد حتما بايد موجود شود، زيرا در اين صورت علت عدم وجودش بخل خداوند يا جهلش به امكان وجود آن يا عجزش از ايجاد آن لازم مى آيد و تعالى الله عن ذلك. و بنابراين اصل، جهان ماده بايد ازلى باشد، زيرا چه چيزى مى تواند مانع پيدايش آن باشد؟ ذاتا كه هيچ امتناعى ندارد استعداد قبلى هم كه نمى خواهد، استعداد در ماده است نه در مقدمات ايجاد ماده ى اوليه مقدمات ماده ى اوليه، چيزى جز عالم مجردات و فرشتگان و عالم امر الهى نمى باشد. و آنها هم چون مجردند، استعداد در ماده است نه در مقدمات ايجاد ماده ى اوليه مقدمات ماده ى اوليه، چيزى جز عالم مجردات و فرشتگان و عالم امر الهى نمى باشد. و آنها هم چون مجردند، استعداد و يا مقدمات ديگر تدريجى نمى خواهند. عده اى از فلاسفه مى گفته اند بايد حتى انسان هم ازلى باشد، زيرا پس از اينكه چيزى ممكن الوجود است علتى براى معدوم بودنش نيست. فقط همين مقدار از ازل فاصله دارد كه "گل آدم" برسد و استعدادش نزديك بفعليت گردد. در دعاها هم مى خوانيم. يا دائم الفضل على البريه. اى كسى كه دائما بر مخلوقات تفضل دارى. لازمه ى اين جمله اين است كه دائما مخلوقاتى بوده و هستند. از امام صادق "ع" هم نقل شده: پيش از شما انسان ها كه از آدم و حوا درست شده ايد، انسان هائى ديگر بوده اند و پيش ازآنها نيز همينطور. و پس از ختم اين انسان ها، و ورود در قيامت و بهشت و دوزخ نيز انسان هاى ديگرى از آدم و حوائى ديگر موجود مى شوند و همينطور. ولى به نظر مى رسد اين الزامات فلسفى بر دستگاه خلقت چيزى جز غرور علمى نباشد. [ خطبه ى اول نهج البلاغه. ] موانع همانطور كه مى تواند مقدمات وجود يك شى ء باشد، مى تواند در نتايج حاصل از آن باشد. يعنى نتائج بايد در شرايط خاصى بوجود آيد تا غرض مقصود از آن حاصل گردد. فى المثل استقبال از شخص محترمى كه وارد شهر مى شود همانطور كه مقدمات خاصى دارد بايد حتما نزديك ورود او باشد، نه ديرتر و نه زودتر "و البته اين مثلى است" على "ع" مى فرمايد: احال الاشياء لا وقاتها اشياء را در وقت و شرايط خودش به عالم وجود آورد. [ خطبه ى اول نهج البلاغه. ] درست است كه اصل ماده ى اوليه، استعداد قبلى مادى ندارد، ليكن شايد نتائج منظور از آن بايد با زمانى خاص "به معناى اعم كلمه ى زمان" مقارن گردد كه شروع كار را هم طبعا بوقت خاصى مى اندازد. و مقدمات مجرد آنهم درست است كه خودش استعداد و معطلى ندارد "بفرض تجرد جهان فرشتگان و غيره"، ليكن از نظر كلى جهان آفرينش آنها هم در ارتباط با همه ى جهان و از جمله، جهان ماده مى باشند. هر چند جهان ماده نتيجه ى جهان تجرد مى باشد، ليكن شايد مادى بودن جهان طبيعت و شرايط و اوضاع خاص داشتن آن مقدمات مجرده آن را موكول بشرائط خاصى كند.