حدوث چگونه دلالت مى كند
حال ببينيم حدوث جهان چگونه ما را به ازليت حق مى رساند؟ اگر جهان يك مجموعه ضرورى و حتمى بالذات بوده بجائى بستگى نداشت، بايد ازلى باشد. زيرا خودش همه چيز را در نهاد خود دارد و بنابراين از خودش ضرورت و حتميت داشته نيازى به عامل برونى ندارد. و در اين صورت ديگر چه داشته كه از ازل نبوده است؟ و چه عاملى مى تواند جلوى حتميت و ضرورت هستى آنرا سد نمايد؟و بنابراين روشن است كه جهان حادث بهمين جهت كه حادث است و ضرورت و حتميت ذاتى ندارد، نمى تواند وجود و هستيش را از خود داشته باشد. او نيازمند به عاملى برونى بوده و عدمش به آن عامل بستگى دارد و مرهون اوست.
ممكن است عده اى تصور كنند چه مانعى دارد ماده ازلى باشد و جهان حاصل از آن حادث باشد، ماده چون ازلى است ديگر نيازى به عامل و ايجادكننده ى برونى ندارد، و ماده ى مزبور مدت ها در حال ركود مانده و سپس به حركت درآمده و يا از ابتدا در جنب و جوش بوده تا راه صحيح را بدست آورده است.
ولى اين سخنى واهى است. زيرا اين سئوال پيش مى آيد كه عامل حركت پس از ركود چه بوده است؟ مسئله ى حركت بى نظم دائمى تا پيدا كردن راه صحيح بطور تصادف كه خيلى بيجاست، زيرا هيچ چيز بى علت انجام نمى شود و تصادف بى معنياست. مگر اينكه بگويند حركت تكاملى از جهان اول لازمه ى ذات ماده مى باشد.
ممكن است بگوئيد: خيلى خوب، چه مانعى دارد حركت صحيح تكاملى لازمه ى ذات ماده باشد، و ماده هم ازلى باشد و از همان اول هم شروع به حركت صحيح تكاملى كرده باشد.
ولى اشكال كار اين است كه اگر حركت تكاملى لازمه ى ذات ماده باشد ديگر هيچ گاه هيچ ذره اى از ماده نبايد در مسير حركت تكاملى دچار وقفه شود. هيچ گاه فلته نبايد در كار ماده باشد. با اينكه بينهايت مواردى داريم كه ماده از مسير حركت تكامليش منحرف شده فاسد مى گردد هسته ى درخت مى گندد، تخم مرغ فاسد شده جوجه نمى شود، جنين انسان سقط يا ناقص مى شود.
مى گوئيد: اين وقفه ها و فلته ها، بخاطر نقص شرايط رشد ماده است مى گوئيم: درست است، ولى بهر حال ثابت مى شود حركت تكاملى در ذات ماده نيست و فقط استعداد حركت در ماده ثابت است. شرائط، خارج از ذات اين ماده مخصوص چون تخم مرغ و هسته مى باشد. ما چيز كلى و جامعى هم به نام آقاى "ماده" كه نداريم ! هر چه هست همين ماده هاست و اينها هم كه هيچكدامشان حركت تكاملى را در ذات خود ندارند و نياز به عامل برونى دارند.
مى گوئيد: چه مانعى دارد كه فقط نياز به شرائطى داشته باشند كه خارج از ذات فلان ماده ى مخصوص است، ليكن بالاخره در محدوده ى همين جهان ماده مى باشد.
مى گوئيم: اشكالش اين است كه در اين صورت بايد ماده ى اوليه، بدون نياز به عامل خارجى حركت تكاملى كند چون در آن هنگام كه چيز ديگرى نداريم، هر چه هست همان ماده ى اوليه است. و اين در صورتى ممكن است كه حركت تكاملى ذاتى ماده باشد و اگر ذاتى باشد ذاتى هر ماده اى خواهد بود و آنگاه نبايد هيچ گاه فلته و وفقه بوجود بيايد. و نيز بايد ماده حتما ازلى باشد.
از طرفى اگر پذيرفتيم كه جهان حادث است، ديگر نمى تواند ماده ى
اوليه ازلى باشد مگر جهان حادث غير از همان ماده است كه صورتهاى مختلف پيدا كرده و مگر ماده ى ازلى مزبور جز همين جهان مى باشد؟
حالا كارى به اين نداريم. كه نظم دقيق جهان، ما را بشعور و علم و آگاهى كامل حاكم بر جهان دلالت مى كند و نظم دقيق جهان نمى تواند محصور شعور خود ماده باشد. اين قسمت را در بحث نظم متعرض خواهيم شد انشاءالله.
در آنچه از نظر عقلى گفته شد باز هم خوب دقت كنيد و اكنون به كلام برخى دانشمندان كه به حدوث جهان استدلال كرده اند. توجه كنيد.