عرفت الله بفسخ العزائم
با فسخ تصميمها... خدا را شناختمدر معناى اين جمله ى نهج البلاغه به اختلاف سخن گفته اند. ابتداء همه ى عبارت على- عليه السلام- را ببينيد:
عرفت الله بفسخ العزائم و حل العقود [ نهج البلاغه فيض از كلام 242 ص 1196. ] در بعضى نسخه ها اين جمله هم اضافه آمده است:... و نقض الهمم [ صبحى صالح ص 511. ]
عزيمت: بعضى گفته اند يعنى آنچه كه انسان قصد انجامش را دارد [ صبحى صالح. ] يعنى خود عمل، بعضى گفته اند: عزيمت تصميم دل بر انجام كاريست [ مفردات. ]
عزيمت اراده موكده را گويند [ منجد. ]
عزائم فرائض خداوند هستند كه خداوند بر مردم واجب كرده است. [ منجد. ]
عقود جمع عقد به معناى قصد و هم جمع همت نيز به همين معناست.
يعنى خدا را با فسخ تصميم ها، و به هم خوردن نيات و باز شدن گره اراده ها شناختم.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه اين جمله امام را مربوط به
افكار و تصميم هاى ناگهانى مى داند او چنين مى گويد: فكرى كه بدون مقدمه به ذهن انسان مى رسد، خود انسان علت ايجاد آن نمى تواند باشد و گرنه، ترجيح بدون مرجح خواهد بود "وقتى بدون مقدمه قبلى بوده است. پس چرا خطور عمل به قلب شده و خطور ترك عمل نشده است" و بنابراين بايد اخطاركننده چيزى خارج از خود انسان باشد و اين همان خالق جهان است. [ ج 19 ص 247 چاپ بيروت. ]
به نظر ابن ابى الحديد اين تعبير امام "ع" فقط مربوط به افكار و خطورهائى است كه ناگهانى بذهن مى رسد و چون خود انسان آن را بوجود نياروده و قصد و توجهى به آن نداشته است، پس حتما علتى برتر دارد..
ابن ابى الحديد تصور مى كند نقش حداوند منحصر به چيزهائى است كه علت روشنى ندارد، اين گونه افراد تجلى خداوند را فقط در فلته ها مى دانند، همچون بسيارى مردم كه از معجزات امام مى خواهند خدا را اثبات كنند و راه ديگرى به خاطرشان نمى رسد.
شايد همين گونه تعبيرها، موجب شده كه عده اى تصور كنند علت اعتقاد به خداوند جهل به علل طبيعى پديده ها مى باشد، چون مشاهده كرده اند مذهبى ها خدا را رجائى كه علتى نمى يابند پيدا مى كنند. در حقيقت خداوند را كنارى گذاشته اند كه هر وقت علتى براى پديده ها پيدا نشد، آن وقت خدا را پيش بكشند!!
كاميل فلاماريون در كتابش خدا در طبيعت ازاگوست كنت نقل مى كند: علم، پدر كائنات را از جايگاه خود منفصل و او را به محل انزوا سوق داد... تعالى الله عن ذلك.
ابن ميثم بحرانى، جمله ى امام را مربوط به همه ى اراده ها و تصميم ها مى داند، مى گويد: تغييرات ذهنى و همه ى خطورات متعاقبه ى ذهنى كه مرجح انجام عمل مورد تصميم مى باشد چيزهائى ممكن هستند و بناچار
احتياج به چيزى دارند كه ترجيح وجود خودشان را بدهد و از حالت امكانى خارج سازد خود شخص كه ممكن الوجود است نمى تواند مرجح باشد، او خود نيز مرجح و علتى مى خواهد و هر چه بالا برويم آنها هم علتى مى خواهند و از خودشان چيزى ندارند و بناچار بايد به خداوند باز گردند. اوست كه علت همه چيز است و مرجح وجودى اين خطورات مى باشد. [ ج 5 ص 236. ]
بنا به گفته ابن ميثم، استدلال امام "ع" فقط مربوط به فسخ تصميم ها نيست، در تصميم اول و نيز دوم كه فسخ تصميم اولى است، همه جا اين استدلال جارى است. امام مى خواهد بفرمايد فسخ تصميم ها مانند خود تصميم ها ممكن الوجودند و بايد به علتى واجب برسند. ولى نظر ابن ميثم هم با كلام امام "ع" تطبيق نمى كند، امام- عليه السلام- خدا را با فسخ تصميم ها و نقض اراده ها شناخته است نه خود آنها، پيداست كه نظر فقط به جهت نقض تصميم هاست.
محمد عبده مصرى، در پاورقى هايش بر نهج البلاغه مى گويد: اگر قدرتى مافوق انسان نبود بشر هر چه اراده كرده بود انجام مى داد، اينكه از تصميمش منصرف مى شود، دليل اين است كه مسخر قدرتى برتر مى باشد...
استاد مكرمم علامه ى طباطبائى- مدظله- نيز در مذاكره اى كه درباره ى اين جمله امام بود، نظرى شبيه همين نظر داشتند.
با همه ى احترام به متفكرين بزرگ اسلامى، بايد خود دقيق شويم تا نظر امام را به خوبى درك كنيم، به نظر مى رسد منظور امام مطلبى است كه روشنتر از اين گونه مباحث است. امام مى خواهد بفرمايد "و الله اعلم".
انصراف از تصميم هاى قبلى، دليلى است كه شخص به همه ى جهات كار احاطه نداشته و آگاهيش ضعيف بوده است. خود اين ضعف آگاهى و جهل
دليل اين است كه علوم ما كلا از ما نبوده و عرضى است و بايد به يك علم ذاتى برگردد و آن علم خداوند مى باشد.
امام در جاى ديگرى احاطه ى علمى خداوند و جهل و بى خبرى انسان ها را حتى از كارهاى خودشان اين طور مى فرمايد:
احصى آثارهم و اعمالهم و عدد انفاسهم و خائنه اعينهم و ما تخفى صدورهم من الضمير و مستقرهم و مستودعهم من الارحام و الظهور الى ان تتناهى بهم الغايات. او آثار و اعمال خلق، و شماره ى تنفسشان، و نگاههاى مخفيانه شان، و افكار درونيشان، و جايگاه ثابت و موقتشان، رحم هاى مادران و اصلاب پدران همه را احاطه ى علمى دارد و احصا نموده است. [ خطبه 89 نهج البلاغه فيض ص 224. ]
باركلى انگيلسى، از راه علم خدا را ثابت مى كند، ولى چون او ايده آليست مى باشد و وجود جهان خارج را به طور عينى منكر است و وجود اشياء را چيزى جز حضور ذهنى آنها در يك ذهن نمى داند، اين طور مى گويد: اگر عالم خارج از تصورات ما باشد، پس بايد ذهنى باشد كه اين تصورات در آن حال باشد و چون در حالت غفلت ما هم اشياء تقرر دارند پس ذهن ما حافظ آنها نيست، بايد در يك روح جامع حاضر و ناظرى غير ما حال باشند... عامه مردم مى گويند چون خدا هست پس به همه ى چيز علم دارد، ولى من مى گويم چون بايد روحى باشد كه به واسطه ى علم او به اشياء آنها موجوديت يابند پس خدا هست يعنى چون علم هست پس خدا هست... [ فلسفه تحليل منطقى بقلم بزرگمهر، سير حكمت بقلم فروغى. ]
امام از راه انصراف از تصميم هايمان ذاتى نبودن علممان را كشف مى كند و از آن طريق به يك علم ذاتى مى رسد و آن علم خداوند مى باشد. و اين يك راه كاملا منطقى است.