فطرت - خدا در نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خدا در نهج البلاغه - نسخه متنی

محمدعلی گرامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فطرت

يكى از راه هاى ارتباطى خداوند، راه فطرت است، منظور از فطرت اين است كه در خلقت و خميره ى وجودى انسان، ارتباط به نيروى غيبى حاكم بر جهان و بر انسان نفهته است. انسان وقتى خود را دور از همه ى بحث ها و سر و صداى هاى بحث خلقت بگيرد و بدل خويش رجوع كند خود را وابسته به نيروئى خارج از خود مشاهده مى كند و با نظر ديگر مى فهمد كه اين نيرو پدر و مادر و زمين و آسمان نيست، نيروئى است برتر و بالاتر.

اين معلوم است كه ارتباط واقعى ميان مخلوق و خالق وجود دارد. اگر ارتباط نباشد مخلوق وجود نخواهد داشت، كه وجودش در هر آن بسته به خالق است، ارتباط مزبور نه تنها در فطرت و خلقت هر مخلوقى است، بلكه به تعبير مرحوم صدر المتالهين اساسا معلول عين وابستگى به علت مى باشد. يعنى هر معلولى فانى در علت خويشتن است و بدون او نمى تواند بود "اين فناء فلسفى است و غير از اصطلاح عرفانى فناء است كه در مورد ارادى مى باشد".

منظور ما از فطرت در اين بحث، احسان باطنى ارتباط مزبور است.
كارى به اين ندارم كه كلمه ى فطرت در لغت هم به اين معنى مى آيد يا نه، سخن از اصطلاح فطرت در بحث توحيد است.

فريد وجدى نويسنده ى دائره المعارف مى نويسد: منظور از فطرت، استدلال از راه عليت است، يعنى وقتى فهميديم جهان حادث است مى فهميم معلول است. و هر معلولى وابسته به علت خويشتن است، پس جهان وابسته به خداوند مى باشد.
ليكن اين درست نيست. منظور از فطرت در كلمات فلاسفه و باحثان اين بحث، همان احساس باطنى ارتباط مزبور مى باشد و اتفاقا اين با لغت هم بهتر جور مى آيد. فطر الامر شقه و اخترعه و ابتدا و انشاه: فلان كار يا چيز را مفطور كرد، يعنى پاره اش نمود، اختراعش كرد، ابتداء و ايجادش نمود.

برخى كتاب هاى لغت، كلمه ى فطرت را اين طور شرح مى دهند: صفتى كه هر موجودى در ابتداء خلقتش به آن موصوف مى باشد. صفت طبيعى انسان...".

مى توانيد بگوئيد استدلال عقلى عليت نيز فطرت است، ليكن در اين صورت خدا فطرى نمى شود، بلكه استدلال مزبوز فطرى مى باشد.

برخى از محققان معاصر، اين جمله ى كتاب هاى لغت را اين طور تفسير مى كنند: صفت موجود در ابتداء خلقتش يعنى خالى بودن ذهنش از همه چيز و هيچ آگاهى و علم نداشتن....

توجه داريد كه اين تفسير به راى در لغت است، لغت مى گويد هر صفتى كه ابتداء در وجود هست، و ديگر كارى ندارد كه آن صفت چيست؟ لغت نمى تواند تعيين كند كه آن صفت آگاهى است يا ناآگاهى، و تعيين هم نكرده است. اين ما هستيم كه بايد به دست آوريم آيا آگاهى فطرى به معناى مرسوم داريم يا نه.

و به هر حال ما بحثى در لغت نداريم. مى خواهيم بگوئيم انسان در باطن خويش احساس ارتباط به نيروئى برتر را دارد.

احساس مى كند كه تنها نيست، بى ارتباط به جهان نيست، علتى دارد كه به اوبسته است. اين احساس علم و آگاهى ذهنى نيست، احساسى است نظير احساس گرسنگى و تشنگى، احساسى است نظير احساس نرمى و زبرى، فشار يا آزادى.... اين احساس بطور مبهم از همان ابتداء همراه انسان مى باشد.

/ 59