خرد نامه

الیاس بن یوسف نظامی گنجوی

نسخه متنی -صفحه : 207/ 175
نمايش فراداده

وصيت نامه اسكندر

  • زدم گردن فور قتال را ز قابيل و هابيل كين خواستم فرو شستم از ملك رسم مجوس شدم بر سر تخت جمشيد وار برانداختم دخمه عاد را سرانديب را كار برهم زدم خبر دادم از رستم و لخت او ز مشرق به مغرب رساندم نوند به قدس آوريدم چو آدم نشست ز ظلمات مشغل برافروختم به بازى نيندوختم هيچ نام بهرجا كه رفتن بسيچيده ام هوايى كزو سنگ خارا گداخت كنون در شبستان خز و پرند سرآمد به بالين چو تن گشت سست سيه تا سيه ديدم اين كارگاه گرم بازپرسى كه چون بوده ام بدان طفل يك روزه مانم كه مرد جهان جمله ديدم ز بالا و زير نه اين سى و شش گر بود سى هزار نه اين سى و شش گر بود سى هزار
  • گرفتم به چين جاى چيپال را ز ناسك به منسك زه آراستم برآوردم آتش ز درياى روس ز گنج فريدون گشادم حصار گشادم در قصر شداد را قدم بر قدمگاه آدم زدم هم از جام كيخسرو و تخت او همان سد ياجوج كردم بلند زدم نيز در حلقه كعبه دست به ظلم جهان تخته بردوختم به غفلت نپرداختم هيچ گام سر از داد و دانش نپيچيده ام چو نيروى تن بود با ما بساخت چو نيرو نماندم شدم دردمند نپايد به بالين سر تندرست زريگ سيه تا به آب سياه نمايم كه يك دم نپيموده ام نديده جهان را همى جان سپرد هنوزم نشد ديده از ديد سير همين نكته گويم سرانجام كار همين نكته گويم سرانجام كار