گشادم در رازهاى سپهر جهان ديدگان را شدم حق شناس نبردم به سر عمر در غافلى زهر دانشى دفترى خوانده ام گشادم در هر ستمكاره اى بجز مرگ هر مشكلى را كه هست كجا رفته اند آن حكيمان پاك بياييد گو خاك را زر كنيد ارسطو كجا تا به فرهنگ و راى بليناس كو تا به افسونگرى كجا شد فلاطون پرهيزگار نمودار واليس دانا كجاست بخوانيد سقراط فرزانه را دو اسبه به هرمس فرستيد كس بريد اين حكايت به فرفوريوس دگر باره گفت اين سخن هست باد ز رنجم در آسايش آرد مگر نگيرد كسم دست و نارد به ياد چو گشت آسمانم چنين گوش پيچز خاكى كه سر برگرفتم نخست ز خاكى كه سر برگرفتم نخست
هم از ماه دادم نشان هم ز مهر جهان آفرين را نمودم سپاس مگر در هنرمندى و عاقلى چو مرگ آمد آنجا فرومانده ام ندانم در مرگ را چاره اى به چاره گرى چاره آمد به دست كه زر مي فشاندم برايشان چو خاك مداواى جان سكندر كنيد برونم جهاند ازين تنگناى كند چاره ى جان اسكندرى مگر نكته اى با من آرد به كار بداند مگر كين گزند از چه خاست گشايد مگر قفل اين خانه را مگر شاه را دل دهد يك نفس مگر باز خرد مرا زين فسوس درين درد از ايزد توان كرد ياد براين خاك بخشايش آرد مگر بدين بى كسى در جهان كس مباد نبايد برآوردن آواز هيچهمان خاك را بايدم باز جست همان خاك را بايدم باز جست