خرد نامه

الیاس بن یوسف نظامی گنجوی

نسخه متنی -صفحه : 207/ 73
نمايش فراداده

احوال سقراط با اسكندر

  • دگر باره پرسيد از او شهريار چنين داد پاسخ سخنگوى پير برآشفت شه زان حدي درست خردمند پاسخ چنين داد باز مرا بنده اى هست نامش هوا تو آنى كه آن بنده را بنده اى شه از راى داناى باريك بين بدو گقت خود نور سيماى من ز پاكان چو پاكى جدائى مكن دگر ره جوابيش چون سيم داد چو پاكى و پاكيزه رائى كني؟ كه هر چارپائى كه آرد شتاب چو من خفته اى را تو بيدار مرد تو كز خواب ما را بر آشفته اى بدين خواب خرگوش و خوى پلنگ شكارى طلب كافتد از تير تو دل شه بدان داستانهاى گرم به خواهش چنان خواست كان هوشمند شد آن تلخى از پير پرهيزگار از آن پند گو سر بلندى دهد از آن پند گو سر بلندى دهد
  • كه تو كيستى من كيم در شمار كه فرمان دهم من تو فرمان پذير نهانى سخن را درون بازجست كه بر شه گشايم در بسته باز دل من بدان بنده فرمان روا پرستار ما را پرستنده اى ز خجلت سرافكنده شد برزمين گواهست بر پاكى راى من نمرده زمين آزمائى مكن كه سيماب در گوش نتوان نهاد چرا دعوى چارپائى كنى به پاى اندر آرد كسى را ز خواب نبايست از اين گونه بيدار كرد كنى خفته بيدار و خود خفته اى ز شيران بيدار بردار چنگ هژبرى چو من نيست نخجير تو چو موم از پذيرندگى گشت نرم ز پندش دهد حلقه ى گوش بند به شيرين زبانى درآمد به كار بگفت آنچه او سودمندى دهد بگفت آنچه او سودمندى دهد