خلیج و خزر

منوچهر آتشی

نسخه متنی -صفحه : 20/ 12
نمايش فراداده

10 - گريز

اما چکامه سبز نمي آيد

اما پرنده سبز نمي خواند

چيزي در اين حوالي است

جرثومه غريبي شايد

از عرشه اي پياده شده منتشر شده است

از بادهاي استخوانشکن زمهرير

نوبان آبهاي کبودي که قرنهاست

تعميد از آفتاب نديده است

کج بيني آفتي است

کج بيني افترا به دو چشم خويش

چه کشتي يي چه شراعي

چه عنکبوت و عقرب زريني

هان ، اي فريب خورده ي اوهام خويش

نفرين تلخ کيست چنين آشکار

کز گفته هاي پوکت پژواک شود ؟

فرجام ناخدايان معزول

هذيان روز و ورد شبت باد

هذيان روز و ورد شبم باد ! ورنه من

با اين خموش و هرز و بي آب آسياب

تا چند وهم آرد کنم ؟

تا چند همچو بيوه زنان عصرها

بر آستانه ها بنشينم

و انتظار کشم آن نبوده ي نيامدني را ؟

هذيان روز و ورد شبم بود و روز و شب

بيدار خواب دايره ي کور برج خويش

بر پاره پوستي همه سرمايه و سرايم سر بردم

مانند باد زار

شايد پياده کرده منتشر کرده اند

عيبي در اين حوالي است

که تاقه هاي تابان اسبرق خليج هم

ديگر نه سبز آبي

ديگر نه عاج يشمي است

و ناوها که مي آيند

يا خيزران و خفت مي آورند يا

ترياک

و ناوها که مي گسلند از ساحل

يا نفت در بهاي گرسنگي مي برند

يا شاعران تبعيدي را

سوي جزيره هاي بي نام

شايد جزيره هاي نيلوفرهاي غول آسا