عدمى به معناى فقدان عدل است و مرگ نيز فقدان فعاليتهاى روح در قالب جسم است. اين عناوين بسيارى از مردم را به اشتباه انداخته است و پنداشتهاند كه بعضى از آنها اسامى متضادند و بينشان جدايى وجود دارد؛ نظير سياهى و سفيدى، و برخى هم از جنس واحدند و مانند آن. حقيقت آن است كه اين عناوين چنين نيستند.
تفصيل اين بحث در اين مجال نمىگنجد، اما به اختصار بايد بدانيم كه مفاهيم متقابلى وجود دارد كه با هم متضاد هستند و هر دو طرف، امر وجودىاند. گاهى يك طرف از متقابلان، امرى عدمى است؛ يعنى عدم وجود آن مفهوم مقابل است و براى اين قسم عنوانى جعل شده تا نشان دهد كه نقطه مقابل طرف ديگر آن است؛ نظير «موجود و معدوم»، «بينا و نابينا»، «گويا و لال» و غيره.1
با اين مقدّمهها، رشته سخن آغازين را پى مىگيريم و مىگوييم كه در يك جسم وجود يگانه ممكن نيست، زيرا اولاً: ابعاد سهگانهاى [طول، عرض و ارتفاع] دارد كه ذات آن از آنها ساخته شده است و ثانياً: هنگامى كه جسم آثار طبيعت را مىپذيرد؛ آثارى كه آن را به انواع و اجزاى مختلف تقسيم مىكند، متكثر شده و داراى قواى مختلف متقابل و ويژگىهاى متغايرى مىگردد؛ بنابراين، هر جسمى كه كمترين فصول و اعراض، و در قواى خود كمترين تضاد را داشته باشد به وجود نزديكتر و شباهتش به يگانه [مطلق] بيشتر است و نسبت به ساير اجسامى كه در آنها تركيب و فصول و اعراض زياد است برترى دارد. معالوصف، اگر در اجسام متكثر عوامل وحدتبخش وجود داشته باشد همه
1. در اصطلاح منطق چنانچه متقابلان هر دو از امور وجودى باشند آن را ضدين يا متضادين گويند و در صورتىكه يكى، امر وجودى و ديگرى، عدم آن باشد آن را عدم و ملكه مىگويند.