خير مطلق همان وجود كامل است كه كمالش در يگانگى و سرشارى نيكى در آن است، چرا كه طبيعت [خير] همان طبيعت وجود است و تفاوتى بين آن دو (خير و طبيعت) نيست. با اين همه اصطلاح خير حقيقتى است كه مطلوب ذاتى همه چيز است تا آنجا كه گويى خير وصف وجود كامل مىباشد؛ براساس اين پيشفرض، در مقابل خير مفهوم شرّ قرار مىگيرد كه نه هستى دارد و نه يگانگى، زيرا شرّ در حقيقت همان عدم در كثرت است.نتيجه دو مقدّمه ياد شده، آن است كه خير همان وجود در يگانه است و شر هم عدم و نيستى در كثرت است، و از آنجا كه ماده نخستين [هيولي[نيرويى است كه صُوَر مختلف را مىپذيرد، در حالى كه در ذات آن هيچگونه صورتى نيست با نيستىهاى فراوان همراه است و همه شرور از آن سرچشمه مىگيرند و در مقابل، آن چيزى كه به ماده نخستين هستى و صورت مىبخشد معدن خير و سرچشمه خيرات است؛ اين قاعده كلى است اما به صورت خاص، هستى هر چيزى بهتر از نيستى آن است. البته نبايد اشتباه شود كه، براى مثال فقدان بيمارى، ستم و مرگ بهتر از وجود آنها است، زيرا بيمارى، ستم و مانند آنها امور عدمىاند و اطلاق اين عناوين بر آنها نشاندهنده آن است كه آنها عدم براى يك حقيقت وجودى هستند و روشن است كه براى خود عدم، عدم ديگرى متصور نيست، اما امثال بيمارى كه امرى عدمى مىباشد، در واقع به معناى فقدان اعتدال مزاج طبيعى است، و ظلم هم امر