«انتشار» به معناى تفرقه و فردگرايي1 را جعل كرده و بر اين باور است كه فضايل از عوامل اساسى «جمعگرايي» انسانها هستند و اختلال و فساد در آنها به زوال جامعه مىانجامد، بهطورى كه براى حفظ و انتظام اجتماع و سامان دهى آن نياز به فضايل «عدالت»، «عفت» و «شجاعت» است و براى تحصيل اين فضايل وجود اسباب خارجى فراوانى، از قبيل اموال و اعمال و ساير امكانات ضرورى است و بخش اعظم آن در سايه اجتماع محقق مىگردد؛ بنابراين، بين فضايل انسانى كه به تعبير مسكويه امور وجودىاند و جامعه رابطه تعاملى وجود دارد، بهطورى كه اختلال در فضايل موجب زوال جامعه است و زوال جامعه، زوال فضايل را در پى دارد و آنچه باقى مىماند، نظير زهد و گوشهگيرى از نظر او، از رذايل بزرگى هستند كه راه خيرات و فضايل را سد مىكنند.
يكى از دلايل و انگيزههاى حيات اجتماعى انسانها، نقصان و كمبود وى در مواجهه با طبيعت است. معلم ثالث مىگويد:
طبيعت براساس خلقت براى موجودات ديگر غذا، پوست، مو، پشم، كرك و پر و وسايل دفاعى، چون منقار، دندان، شاخ و چنگال فراهم كرده و براساس الهام و شعور طبيعى بدانها استعدادى عطا كرده است كه بتوانند منافع و مضار خويش را در فصول مختلف بدون تعليم و تدبير به دست آورند، «فَاَمَّا الاِْنْسانُ فَاِنَّهُ خُلِقَ عارياً غَيْرَ مُهْتَدٍ لِشَئٍ مِنْ مَصالِحِهِ»2 اما انسان فاقد ابزار فوق است و بهطور فطرى و جبلى به سوى منافع و مصالح خود كشش ندارد و نيروى فردى او براى نيل به مقاصدش تكافو نمىكند و نقصان غرايزش مانعى در برابر خودكفايىاش بهوجود آورده است. براى جبران اين
1. همان، ص 146. 2. ابوعلى مسكويه، الهوامل و الشوامل، ص 250؛ و الفوز الاصغر، ص 63.