اندیشه سیاسی مسکویه نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
نقيصه دو طريق فراروى انسان قرار دارد كه مىتواند بر اين كمبودها فائق آيد: يكى، قوت عقلانى او است كه براى تأمين مصالح و منافع دنيوى و اخروى و دفع مضار نقش راهبردى دارد و دوم، تعاون و تعاضد [با] ديگران است كه اين دو طريق انسان را به سوى تشكيل اجتماعات رهنمون شده و از رهگذرِ آن، شهرها و تمدنها بهوجود آمده است.1براساس ديدگاه مذكور، حيات اجتماعى تنها ناشى از طبيعت انسانى نيست و به ضرورت نمىتواند غايتى اصيل و اولى براى انسان باشد، بلكه هدفى ثانوى براى رفع اضطرار مىباشد و لازمه آن، اين است كه انسانها از روى ميل و كشش، عاطفه و عشق به اجتماع تن نمىدهند، بلكه از روى ضرورتى كه طبيعت برايشان ايجاد كرده، اجتماع را پذيرفتهاند؛ بنابراين، انسانها براى زندگى بهتر و بقاى آن، به مقتضاى عقلانيت، زندگى اجتماعى را انتخاب كردهاند. مسكويه هركدام از طُرُق چهارگانه را به تنهايى علت تامه در شكلگيرى حيات اجتماعى نمىداند، بلكه به اعتقاد وى، مجموعه مدنى بالطبع بودن، ضرورت معاش، تحصيل فضايل و كمالات و كمبودها و كاستىهاى انسان در مواجهه با طبيعت، اجتماعات انسانى را به وجود آورده است؛ از اينرو، تعارض و ناسازگارى ظاهرى بين عوامل فوق خللى به اصل نظريه وارد نمىكند.آنچه در پايان تذكر آن لازم است اينكه ديدگاه «نقصان انسان در مواجهه با طبيعت» به «توماس اكوئيناس» قديس مسيحى قرن سيزدهم ميلادى نسبت داده شده كه با توجه به قدمت معلم ثالث و انتقال فلسفه از جهان اسلام به غرب شايد نظريه معلم ثالث از طريق ابن رشد در قرن پنجم هجرى به اكوئيناس منتقل شده باشد.2