اندیشه سیاسی مسکویه

محسن مهاجرنیا

نسخه متنی -صفحه : 169/ 52
نمايش فراداده

بخش نظرى «علم به موجودات هستى از آن جهت كه موجودند» درباره كمال علمى و «قوه عالمه» انسان است كه او را به علوم و معارف رهنمون مىكند و تا آن‏جا كه فكرش راست آيد و انديشه‏اش درست باشد باطل نگويد، غلط در حكم و اعتقاد نجويد، در حقيقت مطلب شك روا ندارد و در امور موجوده به ترتيب پيش آيد تا به علم الهى كه آخرين مرتبه علوم است برسد و خاطرجمع و مطمئن شود و حيرت او برداشته شده، آخرين مطلوب حقيقى بر او تجلّى كرده و به مقام اتحاد و يك‏رنگى نايل گردد.1 ايشان در شرح فلسفه عملى كه مربوط به «قوه عامله» است، مىگويد:

كمال دوم كه به قوه عملى است، آن است كه... مبدأ آن ترتيب قوا و افعال خاصه است به قسمى كه بر يك‏ديگر غلبه بجويند و هر قوه متضاده در ماده او با هم ساخته باشند و كارها برحسب قوه مميّزه او با نظم و ترتيب به طورى كه سزاوار است به ظهور آيد و منتهى به تدبير مدنى شود كه همان افعال و قوا را ميانه مردم جارى و سارى كرده، عموم مردمان را به سعادت مشترك مانند خود نايل كند.2

مسكويه همانند ابونصر فارابى فلسفه نظرى را در انحصار فيلسوفان قرار مىدهد و دست سياست‏مداران را از آن كوتاه مىداند،3 اما محصول كار آن‏ها كه ارائه «آراى صحيح» و «اعتقادات فاضله» است در حوزه اقتدار سياست‏مداران قرار مىگيرد. وظيفه رهبران جامعه است كه عقايد درست را در ميان مردم ترويج و بدان‏ها تعليم كنند. اما در فلسفه عملى كه از ترتيب قواى نفسانى انسان آغاز مىشود و به سياست و تدبير مدنى مىرسد، اين‏جا نقطه مشترك بين فلسفه و سياست است و هيچ‏كدام از ديگرى بىنياز نيست.

مسكويه نظرهاى معلم ثانى در «تحصيل السعاده» را پذيرفته است كه

1. تهذيب الاخلاق، ص 57.

2. همان، ص 57 و 58.

3. الفوز الاصغر، ص 67 و 68.