اندیشه سیاسی مسکویه

محسن مهاجرنیا

نسخه متنی -صفحه : 169/ 67
نمايش فراداده

اين عوامل نباشند مدينه به سامان نمىرسد: «هلكت المدنيّة و بطل الاجتماع؛1 تمدن از بين مىرود و جامعه نابود مىگردد.»

مسكويه براى ترميم نواقص طبيعى انسان و رفع نيازهاى او علاوه بر ضرورت اصل اجتماع، ضرورت حكومت را در قالب نيازى طبيعى مطرح مىكند. او در پاسخ «ابوحيان توحيدي» كه از معاملات و «تعاملات اجتماعي» مىپرسد، ضرورت حكومت را در هشت مقدّمه آورده كه عبارت‏اند از:

1 ـ انسان‏ها برخلاف ساير حيوانات در تطابق با طبيعت نقصان فراوان دارند؛

2 ـ زندگى انفرادى انسان‏ها غيرممكن است؛

3 ـ انسان‏ها مدنى بالطبع‏اند؛

4 ـ خداوند نواقص طبيعى انسان را با اعطاى عقل جبران كرده است؛

5 ـ اجتماع زياد در بقاى انسانْ طبيعى است؛

6 ـ تعاون و هم‏كارى واجب و ضرورى مىباشد؛

7 ـ حيات مدنى در بقاى انسان لازم است؛

8 ـ در حيات اجتماعى توزيع قدرت و امكانات و كالاهاى اجتماعى لازمه زندگى اجتماعى است.

نتيجه مقدّمه‏هاى مذكور اين است انسان‏هايى كه بر مبناى طبيعت و عقل اجتماع را پذيرفته‏اند و هم‏كارى برايشان ضرورت دارد، به سامان‏دهى و نظامات اجتماعى نيازمندند كه مسكويه آن‏را چنين بيان مىكند: «واحتيج لذلك الى قيّم للجماعة و وكيل مشرف على اعمالهم و مهنهم...؛2 به حكومت و رهبرى نياز دارند تا بر همه كارها و صناعات اجتماعى اشراف و نظارت داشته باشد...» و

1. مسكويه در جاى ديگر اين مفهوم را با عبارت ديگرى بيان مىكند: «لبطل هذا النظام الحسن؛ نظام مطلوب رو به زوال مىرود.» (الهوامل والشوامل، ص 87 و 251) و در جاى ديگرى مىگويد: «يؤول الامر الى الهرج الذى هو ضد النظام؛ هرج و مرج كه ضد نظام است، به وجود مىآيد.» (تهذيب الاخلاق، ص 133).

2. الهوامل والشوامل، ص 346 و 347.