اندیشه سیاسی مسکویه

محسن مهاجرنیا

نسخه متنی -صفحه : 169/ 90
نمايش فراداده

معقولات ظاهر مىشود كه انسان واجب‏العمل را از غير واجب‏العمل تمييز دهد؛ بنابراين، روشن است كه مسكويه هر دو جزء نظرى و عملى حكمت را براى رهبرى لازم مىداند. به اعتقاد وى، انبياى الهى كه از مشروعيت دينى برخوردار بودند، هم متصف به هر دو جزء حكمت بودند و هم براى ترويج آن مبعوث شدند1، چنان‏كه وى مىگويد:

فاذا استكمل الانسان هذين الجزئين من الحكمة فقد استحق ان يسمى حكيماً و فيلسوفاً و قد سعد السعادة التامة؛2 هركس در دو جزء حكمت كامل شود سزاوار است او را فيلسوف و حكيم ناميد، زيرا وى به سعادت تام رسيده است و كمال انسانى در حكمت و فلسفه مىباشد.3

مسكويه حكمت را در همه حوزه‏هاى علمى و عملى جارى و سارى مىداند و معتقد است دست‏يابى به كمال و سعادت از راه حكمت امكان‏پذير است: «ان تحصيل السعادة على الاطلاق يكون بالحكمة».4 به اعتقاد وى، دست‏يابى به حكمت مستلزم آن است كه رهبر شش ويژگى ذيل را داشته باشد:

1 ـ ذكاوت و هوشمندى

هرگاه بر چيزى به اندك دليل توجه كند بر آن جهتى كه دليلْ به آن رهنمون شده است به خوبى واقف شود.

2 ـ ذكر

آن‏چه را كه فهم كند، يا ببيند و يا بشنود به‏خوبى در حافظه خود نگه دارد.

3 ـ تعقل

هر آن‏چه را در نفس حاضر شود ادراك كند.

4 ـ سرعت فهم

در ادراك هر آن‏چه به او گفته مىشود بالطبع خوش فهم و سريع‏التصور باشد؛ يعنى مقصود گوينده را در واقع و نفس‏الامر درك كند.

5 ـ صفاءالذهن

در به‏دست آوردن مطلوب استعداد و پاكى نفس داشته باشد.

1. الفوز الاصغر، ص 66 و 67.

2. همان، ص 67.

3. الهوامل والشوامل، ص 269.

4. الفوز الاصغر، ص 66.