معقولات ظاهر مىشود كه انسان واجبالعمل را از غير واجبالعمل تمييز دهد؛ بنابراين، روشن است كه مسكويه هر دو جزء نظرى و عملى حكمت را براى رهبرى لازم مىداند. به اعتقاد وى، انبياى الهى كه از مشروعيت دينى برخوردار بودند، هم متصف به هر دو جزء حكمت بودند و هم براى ترويج آن مبعوث شدند1، چنانكه وى مىگويد:
فاذا استكمل الانسان هذين الجزئين من الحكمة فقد استحق ان يسمى حكيماً و فيلسوفاً و قد سعد السعادة التامة؛2 هركس در دو جزء حكمت كامل شود سزاوار است او را فيلسوف و حكيم ناميد، زيرا وى به سعادت تام رسيده است و كمال انسانى در حكمت و فلسفه مىباشد.3
مسكويه حكمت را در همه حوزههاى علمى و عملى جارى و سارى مىداند و معتقد است دستيابى به كمال و سعادت از راه حكمت امكانپذير است: «ان تحصيل السعادة على الاطلاق يكون بالحكمة».4 به اعتقاد وى، دستيابى به حكمت مستلزم آن است كه رهبر شش ويژگى ذيل را داشته باشد:
هرگاه بر چيزى به اندك دليل توجه كند بر آن جهتى كه دليلْ به آن رهنمون شده است به خوبى واقف شود.
آنچه را كه فهم كند، يا ببيند و يا بشنود بهخوبى در حافظه خود نگه دارد.
هر آنچه را در نفس حاضر شود ادراك كند.
در ادراك هر آنچه به او گفته مىشود بالطبع خوش فهم و سريعالتصور باشد؛ يعنى مقصود گوينده را در واقع و نفسالامر درك كند.
در بهدست آوردن مطلوب استعداد و پاكى نفس داشته باشد.
1. الفوز الاصغر، ص 66 و 67. 2. همان، ص 67. 3. الهوامل والشوامل، ص 269. 4. الفوز الاصغر، ص 66.