بحران نیهیلیسم فکری و هنری نیچه

محمد مددپور

نسخه متنی -صفحه : 40/ 12
نمايش فراداده

نيهيليسم و نيست انگارى

اين انكار و نفى ارزش ها و از آنجا ارزش گذارى در تاريخ غرب از سقراط و افلاطون آغاز شد، و تاريخ فلسفه سراسر، تاريخ وضع ارزش هاى جديد و بى اعتبار شدن و نسخ و فسخ و مسخ ارزش هاى گذشته است. نخستين ارزش همان «ايده و مثال خير» و نيز ايده هاى «زيبايى و حقيقت» و از آنجا «عالم ثابتات» است كه افلاطون آن ها را جعل و وضع كرده است. افلاطون به عامل مثال «ارزش» مى نهد، و به عالم پديدار «ارزش» نمى نهد. او در مقابلِ عالم شهادت، به عالم غيب ارزش مى دهد، و فلاسفه پس از افلاطون نيز چنين كرده اند. مُثُل افلاطون، خداى مسيحيت، قانون اخلاقى كانت و مفاهيمى چون عقل، ترّقى، عدالت، اتم، روح و غيره، همگى چونان ارزش جعل و وضع بشرى اند، اغلب ارزش هاى بشرى از گونه پست و فرومايه و ميانمايه هستند، حال آن كه اَبَرمرد بشرى والا و برتر است، در نتيجه ارزش هاى موضوعه او، وراى نيهيليسم افلاطونى و افلاطونيان متأخر، و همه مفهوم سازان گذشته قديم تر و يا جديدتر، خواهد بود.

نيهيليسمى كه در عرف فلاسفه، به معنى «انكار ماوراء» بود، برعكس براى نيچه، به معنى در كار آوردن عالم غيب و ماوراء، و پوشاندن عالم خاكى و زمين و صيرورت تلقى مى شود. «نيست انگارى»، پرسپكتيو و وجهه نظرِ ارزش مدارانه به علم، سياست، هنر، ديانت، شعر، عرفان، فرهنگ و غيره است. اين نوع نگرش به عالم، و هر آنچه در اوست، چون سلسله مراتب ارزش ها، قرار گرفتن و حضور يافتن در عالم اراده به قدرت نيچه است. وقتى دين و معانى دينى نيز «ارزش» مى شود، ما نيست انگار مى شويم، بى آن كه توجه داشته باشيم، تسليم اراده به قدرت شده ايم.

نيهيليسم از وجهى به معنى بى اعتقادى به ارزش هاى كهن، و از اين جا تسليم نشدگى يا رهايى و نفى آشكار آنهاست. تاريخ نيهيليسم، تاريخ بى ارزش شدنِ همه ارزش هايى كه تا كنون معتبر بوده اند. لازمه بى ارزشى ارزش هاى گذشته، فروپاشى همه انحاء تلقى وجود در تاريخ مابعدالطبيعه، از جمله خداست، كه نيچه آن را در عبارت «خدا مرده است»، بيان مى كند. بنابراين، تنها جلوه ممكن و باقى، در «بازگشت جاويدان همانِ وجود» يعنى «عالم صيرورت»، «اراده به قدرتِ ابرمرد و بشر كامل»، و ارزش هاى جديد موضوعه اوست.

در نظرِ نيچه، خدا كه همان مظهر و مساوى عالم غيب است، به تَبَع فراگيرى نيهيليسم، و انكار ارزش هاى عالم غيب، نابود شده است، و بشرى بايد بيايد كه ارزش هاى تازه وضع كند. براى نيچه روزگارى فلسفه، مانند دوره قرون وسطاى مسيحى، منادى عالم غيب بوده است، و در عصر روشنگرى منادى خودآگاهى و عقل مترقّى، كه در حقيقت همان صورت دنيوى شده و سكولار مسيحيت است، نيچه منكر هر دو است، زيرا كه در نظر او صورت هاى ديگرى از تفكر افلاطونى اند.

پايان هولناك نيست انگارى

گرچه به ظاهر نيچه از ويرانى و فروپاشى ارزش ها، از جمله مرگِ «خدا» به مثابه ارزش و نماد عالم غيب، به رقص و سماع در مى آيد!! اما به شدت نگران است، و دريغ و درد، وجودِ ديونوسوس وار او را فراگرفته است، و بيم و ترس آينده را دارد. ديونوسوس خداى شراب و خلسه يونان بود. او خدايى است سرگردان و بى خانمان، و دچار عقوبت و درد و رنج بيكران. از اين باب براى نيچه، ديونوسى مظهر نفى و ويرانگرى تراژيك است. روح ديونوسوس با «تفكر سُكرى» شرق مناسبت دارد.

نيچه مى داند كه با فروپاشى ارزش ها و فراگيرى نيست انگارى فعّال، جهان به ورطه جنگ هاى بزرگ ويرانگر فرو خواهد افتاد. از سويى، كشتار ارزش ها از جمله مرگِ «خدا»، ناخودآگاهانه رخ داده است، و هنوز بشر از عمق و كنه جنايت بزرگ خود بى خبر است، او بايد خودآگاهانه و در هشيارى مسؤوليت اين جنايت را به عهده بگيرد. اما اين بشر امروزى، نمى تواند از عهده اين جنايت برآيد، و به آن تذكر يابد، و يا ارزش هايى جديد تأسيس و وضع كند. و در نهايت آن كه، به ويرانى ارزش ها تن دهد، و بى خوف و هراس، تاريخِ دويست سال آينده را با نيست انگارى فعّال رقم زند. در نظر نيچه، كتاب اراده به قدرت انجيل بشر آينده است، و تاريخ نيست انگارى.

شوريده سرى و روح ديونوسوسى نيچه

با توجه به مراتب فوق، نيچه يكى از شگفت انگيزترين و شاعرترين و خلاف آمدِ عادت ترين فيلسوفان است. اگر فلسفه با حيرت آغاز شده بود، و سقراط و افلاطون كه پرسش هاى آغازين وجود را برانگيخته، مبدأ و سرچشمه ظهور فلسفه را حيرت تلقى كرده بودند، اكنون در پايان دورانى از تاريخ متافيزيك، نيچه نيز با حيرت از وجود پرسش مى كند، و بسيار دردناك فرياد وجود را از اعماق هستى خويش برمى آورد.

شوريده سرى نيچه شايد براى عقل انگاران عصر روشنگرى چونان شرابى گيرا در نظر نيايد و بيش تر، متفكرانى را مايه تذكر شود كه در جست وجوى امر خلاف آمدِ عادت و پارادكسيكال اند. هر چند نيچه را حجّت موجه عقلانيت و خردمندى اروپا خوانده اند، اما وضع روحى او گهگاه فراتر از طور عقل نيست انگارانه رسمى و متعارف متافيزيكى مى رود، و از او موجودى به ظهور مى آورد كه كسب جمعيت از زلف پريشان مى كند، و جمال را در حاق جلال مى جويد، و جنونمندانه به اعماق وجود آدمى روى مى كند.

مى دانيم كه اصحاب سُكر و اصحاب صَحو، در عالم عرفان هندى و اسلامى و مسيحى و چينى، و كلاً در عرفان شرقى و غربى، همواره مظهر تمايل دوگانه روح انسان به دو ساحت جنونمندى و عقلانيت بوده اند، اما آيا مى توان در وجود آدمى فقط ساحت وَجد و سُكر و بيخودى، و يا ساحت صحو و هشيارى را ديد؟ البته همواره گرايش به سوى يكى از دو حال سُكر و صَحو بوده است، اما همه متفكران و حكيمان سُكرى تمايلات صَحوى نيز داشته اند، و نهايتاً سخن و تفكر به صَحو گراييده است.

از اينجاست كه متفكران عصر متافيزيك نيز با ابتداى از ميراث يونانى، به سير تفكر جديد خويش روى كرده اند، آن ها در آغاز صرفاً تمايلات آپولونى ياديونوسوسى نداشته اند، هر چند اصولاً تفكر فلسفى و متافيزيكى با اصالت عقل، به نگرش آپولونى در باب وجود معطوف شده است، اما باز حيرت آغازين و امر خلاف آمد عادت و وضع نفى و ويرانگرى نسبت به اصول مشهور و غالب فلاسفه پيشين، با نگرش ديونوسوسى مناسبت دارد.