بحران نیهیلیسم فکری و هنری نیچه

محمد مددپور

نسخه متنی -صفحه : 40/ 18
نمايش فراداده

بازگشت جاويدان همان و اَبَرمرد نيچه

«بازگشت جاويدان همان» آخرين اثبات آپولونىِ متافيزيك نيچه اى است. او با اين نظر به عالم، در خاك و زمين به جست وجوى جاودانگى مى پردازد. او «زمان بيكرانه» را دوره هايى تلقى مى كند كه در آن دوره ها، هر آنچه بوده است، و همان گونه مانند اكنون ابدى، جاودانه باز مى آيد. اين «بازگشت جاويدان همان» بايد از زبان زرتشت و در چنين گفت زرتشت (1885-1883)، چونان سخنگوى زندگى و درد و دوران(15)، به طريق شاعرانه و پيامبرانه و مكاشفه آميز با نيروى الهامى كاهن وار، براى همه كس و براى هيچ كس، بيان شود. او كه بشارت اَبَرمرد غbermensch مى دهد، در حال واژگون كردن همه ارزش ها، و رفتن به فراسوى خير و شر (1886) است، و شامگاه بتان و دجال را با فريادى جنونمندانه، آخرين موضوع انديشه خويش قرار مى دهد.

نيچه همواره ديونوسوس وار به نفى گذشته مى پرداخت، حتى انديشه خود را به نقد مى گرفت. از اينجا مراحل آغازين انديشه خود را ژست ناجور تلقى كرد كه بايد چونان پوست كهنه مارى دور افكنده شود. اين از باب اثبات «قدرت زندگى» است كه شربت هاى قدرت بخش را به آدمى عطا مى كند. همين «اراده به قدرتِ زندگى» است كه نظريه «بازگشت جاويدان همان» را چونان آزمايش قدرت در نظر مى آورد، تا به زندگى «آرى» بگويد، و با آن كه از سويى با حقيقت و هستى ثابت و مطلق به نام «صيرورت» مى ستيزد، از سوى ديگر، طلب و تمناى «جاودانگى» مى كند. اين جاودانگى، صلح بعد از كين توزى و ايلغار به زمين و زمان است. از اينجا جاودانگى را بايد در فنا و صيرورت يافت، و به نحوى، وجود و عالم مثالى آن، گويى در «عدم» خود را مى نماياند و منكشف مى سازد.

نيچه نه با تسليم و رضاى رواقى، بلكه با «اراده به قدرت» به صلح با زمين و زمان و صيرورت مى رسد، و آن عالم مطلق مثالى افلاطونى را پس مى زند، تا يك عالم عدمى و نيست انگارانه شبه افلاطونى را بنيان نهد، البته در عالم وهم و خيال هنرى، و اين همان وصول به «حكمت شادان» است. رنج و عذاب و دردى كه دائماً تجديد مى شود، با دنياى تراژيك و موسيقيايى ديونوسوسى و صورت هاى زيباى آپولونى مهار مى شود!!

در حقيقت اين سائقه هاى حياتى و زندگى است كه انسان را به اين مراتب سوق مى دهد. از اينجاست كه نيچه انسان را «ناطق حيوان» مى خواند كه حيوانيت فصل نطق و عقل اوست. همين حيوانيت است كه او را به سوى قدرت مى راند. بدون اين قدرت و اراده معطوفِ به آن، فروپاشى فرهنگى و تمدنى فرا مى رسد. اين فروپاشى بنيادش سلطه نيهيليسم است.

نيهيليسم در نظر نيچه، چنان كه آمد، انكار زندگى و جهان صيرورت و گذران، به نام حقايق جاويدان و ثابت است، در حالى كه براى نيچه دعوت به اثبات زندگى و دعوت به زمين و زمان است، و جاودانگى را نيز در پرتو همين صيرورت و شدن جست وجو مى كند. او از يك سو منتظر ظهور خداى زمينى جديدى است، و از سويى جاودانگى را در زمين مى جويد. اين جاودانگى در معنى بازگشت جاويدان همان كه همان وجود موجود است، جلوه مى كند.

«بازگشت جاويدان همان» در حقيقت سايه اى از زمان باقى است، و پيش از اين، حقيقتى از آن در غرب و يونان ماقبل سقراطى تجلّى كرده بود، و اين بار بايد در زمين و زمان فانى جست وجو شود! چنين تجربه اى از زمان بدان معنى است كه فاصله ميان اراده و شعور و زمين و زمان از بين برود.