خويشتندارى امام عليه السلام از جنگ همانگونه كه در بالا گفته شد اين سخنان را امام عليه السلام در پاسخ پاره اى از ايرادات واهى بعضى از ناآگاهان، در مورد تاخير جنگ با شاميان بيان كرد.
فرم ود: اما اين كه مى گوييد تاخير در جنگ ناخشنودى از مرگ است به خدا سوگند! باك ندارم از اين كه من به سوى مرگ بروم يا مرگ به سوى من آيد (اما قولكم: اكل ذلك كراهيه الموت؟ فو الله ما ابالى، دخلت الى الموت او خرج الموت الى).
آرى هنگامى كه هدف بسيار مقدسى، همچون رضاى خدا در كار باشد انسان مومن آماده است به استقبال شهادت بشتابد و انتظار آمدن آن را نكشد، چه افتخارى از اين بالاتر كه انسان در راه معبود و محبوب و مقصودش جان دهد.
به علاوه سابقه من در غزوات اسلامى بر كسى پوشيده نيست مخصوصا در ميدانهاى بدر و احد و احزاب و خيبر و حنين من هميشه در صف اول بودم و هميشه پروانه وار بر گرد شمع وجود پيامبر مى چرخيدم و از مرگ و شهادت استقبال مى كردم، چگونه ممكن است درباره كسى با اين سوابق روشن، چنان قضاوت غلطى كرد كه از ترس شهادت جنگ را به تاخير بيندازد.
شبيه همين معنى، بلكه به صورت رساتر و داغتر در خطبه پنج، و خطبه صد و بيست و سه آمده است، در يك جا مى فرمايد: به خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب به مرگ (شهادت) از علاقه طفل شيرخوار به پستان مادر بيشتر است (و الله لابن ابى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه).
و در جاى ديگر مى فرمايد: و الذى نفس ابن ابى طالب بيده لالف ضربه بالسيف اهون على من ميته على الفراش فى غير طاعه الله، سوگند به آن كس كه جان فرزند ابوطالب به دست اوست هزار ضربه شمشير بر من آسانتر (و دلپذيرتر) است از مرگ در بستر در غير طاعت پروردگار.
تاريخ پر افتخار زندگى امام نيز شهادت مى دهد كه اين سخنان را در عمل، در همه ميدانهاى نبرد نشان داد و چه ناآگاه و بى خبر بودند گروهى از لشكر عراق كه چنين سخنانى را درباره ناخشنودى امام از شهادت در راه خدا بر زبان جارى مى كردند.
اگر گفته شود: سن و سال بسيارى از آنها در حدى نبود كه غزوات اسلامى را درك كرده باشند، ولى آيا مى توان ادعا كرد كه جنگ جمل را نيز فراموش كرده اند؟ جنگى كه امام يك تنه مانند صاعقه بر لشكر دشمن حمله مى كرد و چنان در انبوه جمعيت فرومى رفت كه دلهاى دوستانش از ترس بر جان امام، به تپش مى افتاد و اين حال همچنان ادامه مى يافت تا امام از گوشه ديگر ميدان سر برمى آورد، در حالى كه ذكر خدا بر لب داشت و دشمن از ترس او پراكنده شده بود.
اصولا چگونه ممكن است مرد خدا كه قلبش مالامال از ايمان است از مرگ و شهادت بترسد و از شمشير و نيزه دشمن وحشتى به خود راه دهد، مگر نه اين است كه خود امام در خطبه بيست و دوم مى فرمايد: لقد كنت و ما اهدد بالحرب و لا ارهب بالضرب و انى لعلى يقين من ربى و غير شبهه من دينى، من هرگز كسى نبودم كه به نبرد تهديد شوم، يا از ضرب شمشير دشمن بهراسم چرا كه من به پروردگار خويش يقين دارم و در آئين خود، گرفتار شك و ترديد نيستم.
جمله فو الله ما ابالى اشاره به اين حقيقت است كه افراد عادى و بى هدف هرگز به استقبال مرگ نمى روند، بلكه دائما نشسته اند تا در پايان عمر مرگ به سراغ آنها بيايد، در حالى كه براى افراد شجاع و با ايمان تفاوتى نمى كند كه به استقبال مرگ بشتابند يا در اجل مقدر، مرگ به سراغ آنها بيايد و اين درست به آن مى ماند كه مرگ را به شير درنده اى تشبيه كنيم، افراد عادى هرگز در جايى كه اثرى از اين حيوان باشد گام نمى نهند ولى يك فرد شجاع ممكن است به استقبال آن برود و با آن به نبرد و پيكار برخيزد، آنها بر چهره مرگ هنگامى كه به صورت شهادت در راه رضاى خدا باشد لبخند مى زنند و آن را تنگ در آغوش مى گيرند، اگر مرگ دلق رنگارنگى از آنان مى گيرد آنها عمرى جاودان از مرگ مى ستانند.
سپس امام به دومين احتمالى كه گروهى از لشكر عراق درباره سبب تاخير پيكار با شاميان مى دادند پرداخته، مى فرمايد: اما اين كه مى گوييد: تاخير در جنگ به سبب اين است كه من در مبارزه با شاميان ترديد دارم (اشاره به اين كه يقين ندارم آنها راه باطل را مى پويند) به خدا سوگند! (اين تصور باطل و خيال خامى است) من اگر هر روز جنگ را به تاخير مى اندازم، به خاطر اين است كه اميد دارم گروهى از آنان به ما بپيوندند و هدايت شوند، و در لابه لاى تاريكيها پرتوى از نور مرا ببينند و به سوى من آيند (و اما قولكم شكا فى اهل الشام! فو الله ما دفعت الحرب يوما الا و انا اطمع ان تلحق بى طائفه فتهتدى بى، و تعشو الى ضوئى).
و اين براى من بهتر است از كشتن آنها در حالى كه گمراهند هر چند در اين صورت نيز گرفتار گناهان خويش مى شوند (و من مسوول بدبختى آنها نيستم ولى ميل دارم تا آنجا كه در توان من است آنها را از لب پرتگاه دور سازم و به جاده مطمئن سعادت بازگردانم) (و ذلك احب الى من ان اقتلها على ضلالها و ان كانت تبوء باثامها).
در اينجا امام به نكته مهمى اشاره مى فرمايد و آن اين كه جنگ براى مردان خدا نه يك هدف است و نه نخستين راه درمان، بلكه آخرين طريق درمان محسوب مى شود، در آنجا كه هيچ وسيله ديگر كارساز نباشد، آنها سعى دارند حتى اگر ممكن است يك نفر بر اهل ايمان بيفزا يند و از پيروان كفر و ظلم و بيدادگرى بكاهند و در حالى كه افراد عادى با سوئظن و بدبينى به اين صحنه ها مى نگرند آنها با اميدوارى و حسن ظن نگاه مى كنند و پيوسته آغوش خود را براى تائبين و نادمين گشوده اند.
تاريخ- به خصوص تاريخ جنگ صفين- نيز نشان مى دهد كه حسن ظن امام در اين باره بى دليل نبود، چرا كه گروه كثيرى در همان ايام كه بى خبران به امام فشار مى آوردند تا جنگ را شروع كند و امام تعلل مى ورزيد، توبه كردند و به سوى لشكر امام بازگشتند يا از جنگ كناره گيرى نمودند.
مرحوم شوشترى در شرح نهج البلاغه خود در اينجا فهرستى را از نام كسانى كه در جنگ صفين به بركت تاخير امام در جنگ به آن حضرت پيوستند، ارائه مى دهد كه از ميان آنها مى توان از خواهرزاده شرحبيل كه ملحق شدنش به لشكر امام داستان جالبى دارد و شمر بن ابرهه الحميرى و جماعتى از قاريان قرآن و همچنين عبدالله بن عمر العنسى نام برد.
اين عبدالله بن عمر زمانى به امام پيوست كه باخبر شد عمار در لشكر على عليه السلام است و به ياد حديث معروف پيامبر افتاد كه به او فرمود: يا عمار تقتلك الفئه الباغيه، اى عمار تو را گروه ستمكار به قتل مى رساند (و پس از كشته شدن عمار به دست معاويه واضح و آشكار شد كه آنها گروه ستمكارند و شكى براى آنها در اين زمينه باقى نماند).
و نيز همو از جوانى نام مى برد كه از لشكر شام خارج شد و به سوى لشكر امام عليه السلام آمد و پيوسته شمشير مى زد و لعن مى كرد و دشنام مى داد هاشم مرقال كه از صحابه معروف على عليه السلام و پرچمدار آن حضرت در ميدان صفين بود به او گفت: اى جوان روز قيامت بايد در برابر اين سخنان پاسخگو باشى و حساب اين پيكار را بدهى.
جوان گفت: من به خاطر اين با شما مى جنگم كه براى من نقل كرده اند رئيس شما (على عليه السلام) نماز نمى خواند و شما نيز نماز نمى خوانيد و نيز به خاطر اين با شما مى جنگم كه رئيس شما خليفه ما را كشته و شما او را يارى كرده ايد.
هاشم مرقال ماجراى قتل عثمان را براى او شرح داد و براى او روشن ساخت كه على عليه السلام نخستين كسى بوده كه با پيامبر نماز گزارده و از همه مردم آگاهتر به دين خدا است و ياران او شب زنده دارانند.
هنگامى كه جوان متوجه اشتباهات خود شد از خدا درخواست توبه كرد و به شام بازگشت در حالى كه از اعمال خود پشيمان شد.
آرى على عليه السلام مى خواست اينگونه افراد را به سوى خود جذب كند و به راه حق دعوت نمايد.
او هرگز تشنه خونريزى نبود، بلكه تشنه هدايت مردم بود.
او شيفته مقام و حكومت نبود، بلكه خواهان عدل و عدالت بود و هميشه سعى داشت تا ممكن است جنگى رخ ندهد و اگر جنگى رخ مى دهد ضايعات را به حداقل برساند، به همين دليل معمولا سعى داشت جنگ بعد از ظهر و حتى نزديكى غروب آغاز شود تا تاريكى شب آتش جنگ را خاموش سازد و خون مردم كمتر ريخته شود.
و آنها كه مايل به كناره گيرى از جنگ هستند از تاريكى شب استفاده كنند و كنار روند.
جمله تعشو الى ضوئى با توجه به اين كه عشو (بر وزن ضرب) به معنى تاريكى و عدم وضوح چيزى است، اشاره به اين حقيقت است كه فضاى جامعه اسلامى را در آن روز تاريكى و ظلمت جهل و نادانى و تبليغات زيانبار فراگرفته بود و تنها چراغى كه مى توانست آن فضا را روشن كند نور امام و افكار او بود به همين دليل تا آنجا كه ممكن بود جنگ را به عقب مى انداخت.
تا جايى كه گاهى افراد ناآگاه زبان به اعتراض مى گشودند و اين كار را ترس از مرگ و يا شك در برنامه هاى دشمنان مى پنداشتند، در حالى كه اينگونه امور درباره امام عليه السلام براى آنها كه از روحياتش آگاه بودند، اصلا مفهوم نداشت.