و نيز فرمود: حربك حربى و سلمك سلمى، جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو صلح با من.
بديهى است كسى كه با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جنگ كند يا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او اعلان جنگ دهد مهدورالدم خواهد بود، بنابراين بر گفتار امام عليه السلام در خطبه بالا اشكالى باقى نمى ماند.
3- تاريخچه اسفبار سب و ناسزاگويى به امام عليه السلام از تواريخ به خوبى استفاده مى شود نخستين كسى كه اين كار زشت و قبيح را پايه گذارى كرد معاويه بود.
مرحوم علامه امينى در كتاب نفيس الغدير مى نويسد: معاويه پيوسته اصرار داشت كه رواياتى در نكوهش مقام امام اميرمومنان عليه السلام جعل كند و اين كار را آن قدر ادامه داد كه كودكان شام با آن خو گرفتند و بزرگ شدند و بزرگسالان به پيرى رسيدند.
هنگامى كه پايه هاى بغض و عداوت اهل بيت عليه السلام د ر قلوب ناپاكان محكم شد سنت زشت لعن و سب مولا على عليه السلام را به دنبال نماز جمعه و جماعت و بر منابر، در همه جا و حتى در محل نزول وحى يعنى مدينه رواج داد.
اصرار معاويه در اين معنى تا آنجا بود كه وقتى در مراسم حج شركت كرد و وارد مدينه شد تصميم داشت بر منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم لعن مولا على عليه السلام كند به او گفتند در اينجا سعد بن ابى وقاص است و به اين كار رضايت نخواهد داد قبلا با او مشورت كن.
سعد گفت: اگر چنين كارى كنى من ديگر به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نخواهم آمد.
معاويه هنگامى كه چنين ديد اقدام به لعن نكرد تا زمانى كه سعد از دنيا رفت.
به هر حال اين مساله به صورت سنت سيئه اى در ايام بنى اميه رواج يافت تا زمان عمر بن عبدالعزيز رسيد و او اين رسم شوم را برانداخت.
ابوعثمان جاحظ مى گويد: گروهى از بنى اميه كه آثار منفى اين مطلب و مقاومتهاى مردمى را در برابر آن مى ديدند به معاويه گفتند تو به آنچه مى خواستى رسيدى ديگر از لعن على دست بردار، گفت: نه به خدا سوگند بايد آن قدر ادامه دهم تا كودكان با آن بزرگ شوند و بزرگسالان با آن پير گردند و هيچكس فضيلتى براى على نگويد.
در مورد اين كه چرا و چگونه عمر بن عبدالعزيز اين سنت زشت و قبيح را برانداخت در تواريخ به دو چيز اشاره شده: نخست اين كه عمر بن عبدالعزيز استادى داشت كه او را شديدا از اين كار برحذر داشت و فضايل على عليه السلام را براى او بازگو نمود، ديگر اين كه هنگامى كه پدرش در خطبه نماز جمعه در زمانى كه امير مدينه بود وقتى كه به اداى لعن و سب مى رسيد زبانش مى گرفت و لكنت پيدا مى كرد، با اين كه مرد فصيح و زبان آورى بود، عمر بن عبدالعزيز از او پرسيد: پدر اين لكنت زبان تو از چيست؟ پاسخ داد: فرزندم! شاميانى كه پاى منبر ما مى نشينند اگر از فضايل اين مرد بزرگ آن اندازه كه پدرت مى داند بدانند احدى از آنها از ما پيروى نخواهد كرد.
ولى ظاهرا عامل اصلى بالاتر از اينها بود.