حجّ بريدن از خود است اى هوشيار
حجّ غبار از چهره دل شُستن است
نفس ما شيطان بود، اوّل قدم
حجّ تجلّى يافتن در عاشقى ست
دل مهيّا دار حجّ آور بجاى
حاجى ار در خود شكستى بت بدان
هر كه حجّ رفته است گيرد فاصله
تا به كى در نار نفس سركشى
ذبح اسماعيل يعنى ذبح نفس
دل گلستان گردد از انوار حجّ
سينه را آيينه كن «ياسر» ز حجّ
روزى اين آيينه مى آيد به كار