زبان حال حضرت زينب كبرى(عليها السلام) - صفای مدینه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

صفای مدینه - نسخه متنی

محمود تاری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

زبان حال حضرت زينب كبرى(عليها السلام)

نگاه مهربان مدينه




  • يه روزى اين مدينه چه عطرى از وفا داشت
    يه روزى اين مدينه پُر مى شد از لطافت
    يه روزى اين مدينه مى شد لبالب از نور
    يه روزى اين مدينه اين شهر خوب و پاكى
    امّا يه روز همين جا در بين كوچه هايش
    يه روز ديگر از كين آتيش زدن به باغى
    از اون روزاى دلتنگ از اون روزاى خسته
    قلب من و شكستن دست بابام رو بستن
    مادر بيا بپاخيز كارى بكن برايش
    بهر حمايت از خود بابا فقط تو را داشت



  • تمام كوچه هايش براى من صفا داشت
    آن روزها كه در خود حضور مصطفى داشت
    وز نغمه بلالش آواى دلربا داشت
    نگاه مهربونى با قلب آشنا داشت
    سيلى به مادرم زد آن كس كه ادّعا داشت
    مدينه غنچه و گل ميان شعله ها داشت
    تو قلب كوچك من هزار تا غصّه جا داشت
    بردند و روى لبهاش ذكر خدا خدا داشت
    بهر حمايت از خود بابا فقط تو را داشت
    بهر حمايت از خود بابا فقط تو را داشت



تجلّى غربت




  • من كه نشسته بغض غم بر سر راه سينه ام
    گرچه ز آتش بلا سوخته بود و هست من
    سينه گرفته هر نفس سوز غم مدينه را
    ياد مدينه كرده باز اين دل بى قرار من
    مدينه كه بقيع او شعله زده به هستى ام
    بقيع اين تجلّى غربت آل مصطفى
    مدينه گفته ام دلم طائر توست اى بقيع
    نيست اگر حريم حق بر حرم تو حائرى
    من كه ببوسم از شعف تربت چار امام را
    آه به باغ ديده ام غنچه اشك و خون شكفت
    لحظه به لحظه از غمت خون به دلم جوانه زد
    ناله زدم بياد تو گريستم ز داغ تو
    شهر مدينه شهر غم شهر عزاى زينب است
    اين كه رود به آسمان شعله آه مجتباست
    زهر جفا شرر زده بر جگر برادرش
    آه كه پاره پاره شد قلب حسن برابرش



  • اشك روان ز ديده ام هست گواه سينه ام
    باز زبانه مى كشد شعله آه سينه ام
    ديده دل شكسته ام روز غم مدينه را
    شُسته غبار سينه را ديده اشكبار من
    هست به منزلت ولى بهشت من بهار من
    مى زند آتشم به جان مى شكند دل مرا
    كبوتر وجود من زائر توست اى بقيع
    جان منِ شكسته دل حائر توست اى بقيع
    در تو نظاره كرده ام غربت چار امام را
    روى نهال سينه ام آتشى از جنون شكفت
    شاخه به شاخه بر لبم ناله لاله گون شكفت
    سير كند هميشه دل تربت بى چراغ تو
    جان كه شرر گرفته از سوز صداى زينب است
    وآنكه رسدبه گوش دل زمزمه هاى زينب است
    آه كه پاره پاره شد قلب حسن برابرش
    آه كه پاره پاره شد قلب حسن برابرش



نذر بانوى محبّت حضرت ام البنين(عليها السلام)

خاتون آفتاب




  • اى مطهّر بانوى عطرآفرين
    تا بگيرد اوج همچون آسمان
    بوى عطرت را ملك حسّ مى كند
    مى نشيند روى چشمان تو ياس
    مى شوى وقت تكلّم با على
    از كراماتت همين بس - بسته اى
    اى شده با آل احمد هم كلام
    اى منوّر سينه ات از طا و ها
    اين تويى خاتون بيت مرتضى
    اى نشسته شوق در چشمت به مهر
    اى مزارت قبله جان در بقيع
    در كنار تربت خاموش خود
    چشم و دل را كرده ام دريا ولى
    چار فرزند تو بودند از وفا
    شد خزان گلهاى تو در كربلا
    السّلام اى بانوى ايثار و عشق
    مهر روشن بخش آن بانوى مهر
    خاتم دل را بود «ياسر» نگين



  • وى ز دامانت اصالت خوشه چين
    پاى خود بگذار بر چشم زمين
    روى مُهر آنگه كه بگذارى جبين
    مى شكوفد روى دستت ياسمين
    هم سخن با روح قرآن مبين
    رشته الفت تو با حبل المتين
    وى شده با آل عصمت هم نشين
    وى تجلاّى دلت از يا و سين
    وين تويى با آفتاب حق قرين
    وى گرفته عشق در قلبت كمين
    وى حريمت برتر از عرش برين
    چلچراغ اشك هايم را ببين
    آب و آتش مى چكد از آن و اين
    بر حسين بن على يار و معين
    اى دلت از داغ آن گلها حزين
    مادر عبّاس - يا امّ البنين
    خاتم دل را بود «ياسر» نگين
    خاتم دل را بود «ياسر» نگين



مادر چهار يوسف




  • اى امّ بنين تو سرفرازى
    در بيت على كه گل فشاندى
    اى آن كه شد از تو عشق احساس
    اولاد تو دل ز گل ستاندند
    كو همچو تو زن كه شير باشد
    ايثار تو درس بهر زن هاست
    حيدر كه كند سلام بر تو
    تو رشته دل به اشك بستى
    آيينه و آب سينه چاكت
    مولا كه هماره كفو زهراست
    اى لايق همسرى حيدر
    آه از غم كربلا و سوزش
    از بعد وقايع بلاخيز
    گفتى كه من اُمّ بى بنينم
    ديگر پسرى ندارم افسوس
    شد مثل خزان بهارم افسوس



  • در مكتب عشق يكّه تازى
    خود را ز ادب كنيز خواندى
    وى مادر سرفراز عبّاس
    در پاى حسين جان فشاندند
    زن مثل تو كم نظير باشد
    در عفّت و پاكى ات سخن هاست
    بگذاشته احترام بر تو
    تو مادر چار يوسف استى
    چون فاطمه بود نام پاكت
    ايمان و شجاعت تو را خواست
    اى آن كه تويى نمونه مادر
    وز شام بلا و تيره روزش
    خون شد دل آسمان ز تو نيز
    آييد و نخوانيد اين چنينم
    شد مثل خزان بهارم افسوس



در رثاى حضرت حمزه سيدالشهدا(عليه السلام)

سرشك خون




  • آن روز كه هنگام وفادارى بود
    آن لحظه كه حمزه غرقه در خون مى شد
    از چشم نبى سرشك خون جارى بود



  • گويا كه فلك به شيون و زارى بود
    از چشم نبى سرشك خون جارى بود
    از چشم نبى سرشك خون جارى بود



افتخار دين




  • اى مصطفوى تبار حمزه
    اى شسته به آب سرخ شمشير
    بر سينه بيقرار احمد
    دين از تو گرفت رونق خويش
    آن روز نداشت جاده عشق
    شد هستيت اى اميد اسلام
    اى آن كه جهاد توست بى حد
    صحراى اُحد ز خون پاكت
    تو در ره خاتم النبيّين
    اى حامى و يار رهبر دين
    سردار سپاه ملك ايمان
    اى قدرت بازوان احمد
    همگام جهاد بوده اى تو
    با تيغ تو دور ماند آرى
    ايمن ز تو سرزمين ايمان
    اى عمّ گرامى پيمبر
    اى در ره مكتب الهى
    احمد ز غم تو زار بگريست
    در سوك تو بيقرار بگريست

    در سوك تو بيقرار بگريست



  • بر دين حق افتخار حمزه
    از چهره دين غبار حمزه
    تنها تو بُدى قرار حمزه
    كفر از تو ذليل و خوار حمزه
    مانند تو تكسوار حمزه
    در راه خدا نثار حمزه
    وى جهد تو بى شمار حمزه
    گرديد چو لاله زار حمزه
    جان دادى و جاودانه شد دين
    وى بوده هماره ياور دين
    سرباز حريم كشور دين
    در بيم شد از تو كافر دين
    فرياد رسا ز حنجر دين
    از ديده خصم گوهر دين
    بر جا ز تو نيز افسر دين
    تابنده ز توست اختر دين
    غلتيده بخون به سنگر دين
    در سوك تو بيقرار بگريست



/ 9