صفاى مدينه
در بارگاه لطفت خواندى مرا مدينه
لبريز اشك و آهم دادى مرا پناهم
تا بگذرد خداوند از عبد روسياهى
ديدار اين حرم را اين خاك محترم را
يك عمر در گدازم از آتش منيّت
بيمار نفس خويشم غير از شفا نخواهم
بودم به گفتگويت آوردى ام بسويت
هر زائرى از اينجا سوغات مى برد، من
اشكِ براى زهرا بوسيدن حريمش
گشتم ولى نديدم آن قبر بى نشان را
يك كربلاست جنب شط فرات امّا
همچون بقيع ويران ويرانه شد دل من
«ياسر» اگر شكسته ست آيينه وجودش
دارد به شوق رويت شور و نوا مدينه
ويرانه دلم را دادى صفا مدينه
در سينه آه دارم بر لب دعا مدينه
آورده ام به همره جرم و خطا مدينه
لايق نبودم امّا كردى عطا مدينه
من آمدم كه گردم از خود جدا مدينه
خود را كشانده ام تا دارالشّفا مدينه
دل با حريم پاكت شد آشنا مدينه
از لطف دوست دارم سوغات ها مدينه
با خويش مى برم من اين هديه را مدينه
بر گو مزار زهرا باشد كجا مدينه
يك كربلا تو دارى در خويش يا مدينه
زد شعله بر وجودم اين كربلا مدينه
دارد به شوق رويت شور و نوا مدينه
دارد به شوق رويت شور و نوا مدينه
در بهشت مدينه
اى آمده از خاك شهيدان سرافراز
اى آمده از وادى ايثار و شهادت
اى ترك وطن كرده تو را سوز دل اينجاست
در هر نفست بوى مناجات مدينه ست
چون بود تو را آه نفس گير به سينه
اى زائر دل سوخته شهر مدينه
اى داشته بر آل نبى عرض ارادت
اى دوست نگهدار ز جان حُرمت او را
اينجا همه خاطره ها آينه گردند
اينجا ز نبى دم بزن و آل كريمش
اينجا اثر از لطف به آه تو ببخشند
اى آن كه دلت گشت به آيينه قرينه
زينت بده با شمع دعا محفل خود را
اين شهرمدينه ست كه باشوكت واحسان
اكنون تو و اين روضه چون جنّت احمد
اكنون تو و اين سوز دل و آتش سينه
مرغ دل خود را بده اينجا پر و بالش
بنگر به مدينه به مقامات رفيعش
اى شهر مدينه بنگر آتش جان را
بر گو تو كنون بر همه اى شهر مدينه
جز ناله نخوانده ست دلم آيه در اينجا
اى زائر يثرب من و تو همچو كبوتر
باغى كه چهار آينه نور در اويند
باغى كه در آن خيمه زده شعله خورشيد
اين باغ بقيع است و حريمش حرم عشق
ما زائر اين باغ شديم از كرم عشق
خاك كف پايت به سماوات كند ناز
افكنده به شهر نبوى رحل اقامت
همراه تو عطر نفس يوسف زهراست
اين فيض زيارت همه سوغات مدينه ست
دعوت ز تو كردند بيايى به مدينه
اى عطر سرشك تو روان بهر مدينه
اين شهر بود شهر نبى شهر عبادت
در هر قدمى بوسه بزن تربت او را
ياد آر كسانى كه تو را بدرقه كردند
پروانه شو و بال بزن گرد حريمش
وز مرحمت دوست گناه تو ببخشند
بر بال ملك گام نهادى به مدينه
تطهير كن اينجا ز گناهان دل خود را
آيينه به پابوسى تو عرش نشينان
اكنون تو و اين عطر جنان، عطر محمّد
اى آمده با دعوت زهرا به مدينه
بر فاطمه مهمانى و بر احمد و آلش
بنگر به مدينه به غم انگيز بقيعش
پاسخ بده اين پرسش دل سوختگان را
كو رهگذر فاطمه اى شهر مدينه
جز بال كبوتر نبود سايه در اينجا
از لطف نشستيم در اين باغِ معطّر
باغى كه در آن اهل زمين آينه جويند
حتّى گل سنگ ازاثرش سوخت وخشكيد
ما زائر اين باغ شديم از كرم عشق
ما زائر اين باغ شديم از كرم عشق