حريم غم انگيز - صفای مدینه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

صفای مدینه - نسخه متنی

محمود تاری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حريم غم انگيز




  • اى مدينه چه بهارى چه هوايى دارى
    اى مدينه چه بهشتى ست تو را در آن سوى
    آن طرف روضه جان بخش حريم احمد
    اى مدينه به غريبى تو مى سوزد دل
    اى مدينه چه غم انگيز حريمى ست بقيع
    اى مدينه توبه چشم وتوبه لبهاوتودرحنجره ات
    اى مدينه به سراپرده تو «ياسر» ديد
    بروى شانه خود تيره لوايى دارى



  • چه نسيمى چه حريمى چه صفايى دارى
    ليك اين سوى چه دلگير فضايى دارى
    اين طرف آه چه اندوه سرايى دارى
    چه بقيعى چه غم شعله نمايى دارى
    واى من واى تو هم كرب و بلايى دارى
    چه سرشكى چه فغانى چه نوايى دارى
    بروى شانه خود تيره لوايى دارى
    بروى شانه خود تيره لوايى دارى



در حصار آفتاب




  • در تو دارد جان و دل پروانه سان منزل بقيع
    ريزد از نخل گلويم ناله در ناله ز غم
    كاروان جان مشتاقان به شوق ديدنت
    نُه فلك تر كرده لب از چشمه سار رحمتت
    سينه هامان وامدار وادى سوزان توست
    اى كه مى سوزد حريمت در حصار آفتاب
    لاله هاى اشك خود را در تو پرپر مى كند
    گر بدانى «ياسر» افتاده را قابل بقيع



  • شمع گلهاى تو باشد چلچراغ دل بقيع
    غير از اين ديگر ندارد حنجره حاصل بقيع
    لحظه در لحظه ببندد سوى تو محمل بقيع
    دارى اى درياى عشق از چارسو ساحل بقيع
    زين شرار غم رهاگشتن بود مشكل بقيع
    نام تو شد باعث گرمىّ هر محفل بقيع
    گر بدانى «ياسر» افتاده را قابل بقيع
    گر بدانى «ياسر» افتاده را قابل بقيع



شعله در پيكر




  • الا اى شهر پيغمبر مدينه
    دلت لبريز اندوه غريبى
    بيادت بعد از اين مرغ دل من
    ز من ديدى شرار ناله ها را
    بدان حالى وداعت مى كنم من
    بياد غربت خاك بقيعت
    كجا جسم حسن شد تيرباران
    كجا زهرا در اينجا خورده سيلى
    كجا زد دشمنش با تازيانه
    زدند آتش حريم كبريا را
    چه شد دست على را بست دشمن
    دلى چون شورش محشر مدينه



  • ز گلزار جنان برتر مدينه
    رخت آيينه كوثر مدينه
    زند سوى تو بال و پر مدينه
    ز من سوز جگر بنگر مدينه
    كه دارم شعله در پيكر مدينه
    دلى دارم ز غم مضطر مدينه
    كجا بشكسته اين گوهر مدينه
    كجا شد غنچه اش پرپر مدينه
    به پيش ديده حيدر مدينه
    نگشتى از چه خاكستر مدينه
    مرا مى سوزد اين باور مدينه
    دلى چون شورش محشر مدينه
    دلى چون شورش محشر مدينه



بغض سنگين




  • ز كويت رهسپارم خداحافظ مدينه
    گره خورده در اينجا تمام خاطراتم
    تنفّس كرده ام من هواى غربتت را
    تهيدست آمدم من در اين وادى وليكن
    در اين فصل جدايى چو ابر نوبهاران
    شود آيا بيايم دوباره در حريمت
    نشسته بغض سنگين براه سينه من
    چو «ياسر» زين جدايى بروى صفحه دل
    غمت را مى نگارم خداحافظ مدينه



  • دل بشكسته دارم خداحافظ مدينه
    الا باغ و بهارم خداحافظ مدينه
    نگر بر حال زارم خداحافظ مدينه
    تو دادى برگ و بارم خداحافظ مدينه
    بيادت اشكبارم خداحافظ مدينه
    بخاكت سرگذارم خداحافظ مدينه
    از اين غم بيقرارم خداحافظ مدينه
    غمت را مى نگارم خداحافظ مدينه
    غمت را مى نگارم خداحافظ مدينه



قبله جان و دل




  • از دورى تو زار وحزينيم بقيع
    آيا شود اى قبله جان و دل ما
    يك بار دگر تو را ببينيم بقيع



  • با محنت وماتمت قرينيم بقيع
    يك بار دگر تو را ببينيم بقيع
    يك بار دگر تو را ببينيم بقيع



چشمان تر بقيع




  • من دور و بر بقيع را مى بوسم
    چون دسترسى نيست مرا بر خاكش
    ديوار و در بقيع را مى بوسم



  • چشمان تر بقيع را مى بوسم
    ديوار و در بقيع را مى بوسم
    ديوار و در بقيع را مى بوسم



پرستوى سبكبال




  • فضايى غم فزا دارد مدينه
    كسى حتّى نپرسيد از دل من
    ز داغ هاى باغ احمد
    به حنجر بغض سنگين غريبى
    بجز ماتمسراى بيت الاحزان
    چنين مى گفت حيدر بعد زهرا
    هنوز اينجا پرستويى سبكبال
    هنوز اينجا حريم اشك و آهى
    دلى لبريز آه و ناله دارم
    من و دنيايى از غم ها چگونه
    در آن خانه كه زهرا نيست اى دل
    تو ديدى اى فلك در پيش چشمم
    تو ديدى اى فلك از داغ زهرا
    به ماتم طى شد امروزم الهى
    بود بار غمش چون كوه سنگين
    گشودى بال پرواز و نگفتى
    من و شهر مدينه واى اى واى
    خزان شد بوستان شادى من
    خراب از ريشه شد آبادى من



  • حريمى جانگزا دارد مدينه
    غبار غم چرا دارد مدينه
    دلى دردآشنا دارد مدينه
    به لب شور و نوا دارد مدينه
    غم آبادى جدا دارد مدينه
    كجا ديگر صفا دارد مدينه
    ميان شعله ها دارد مدينه
    ز دخت مصطفى دارد مدينه
    غم زهراى هجده ساله دارم
    بمانم آه، بى زهرا چگونه
    بگيرم بعد از اين مأوا چگونه
    به كوچه مى زند او را چگونه
    فتادم عاقبت از پا چگونه
    نمايم طى غم فردا چگونه
    كشم اين بار را تنها چگونه
    بمانم بى تو در دنيا چگونه
    من و اين ماتم عظما چگونه
    خراب از ريشه شد آبادى من
    خراب از ريشه شد آبادى من



/ 9