در بدرقه زائران بيت الله الحرام - صفای مدینه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

صفای مدینه - نسخه متنی

محمود تاری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در بدرقه زائران بيت الله الحرام

در حريم كعبه




  • در بزم وصال عطر او آوردند
    تا گرد حريم كعبه پروانه شوند
    عشاق به سمت كعبه رو آوردند



  • بر تشنه لبان حق، سبو آوردند
    عشاق به سمت كعبه رو آوردند
    عشاق به سمت كعبه رو آوردند



طريق عشق




  • كردند طريق عشق را ياران طى
    اكنون ز حريم پاكبازان يا رب
    در مكّه روند عاشقان پى درپى



  • سرمست شدند جملگى از اين مِىْ
    در مكّه روند عاشقان پى درپى
    در مكّه روند عاشقان پى درپى



حضور دل




  • حجّ بريدن از خود است اى هوشيار
    حجّ غبار از چهره دل شُستن است
    نفس ما شيطان بود، اوّل قدم
    حجّ تجلّى يافتن در عاشقى ست
    دل مهيّا دار حجّ آور بجاى
    حاجى ار در خود شكستى بت بدان
    هر كه حجّ رفته است گيرد فاصله
    تا به كى در نار نفس سركشى
    ذبح اسماعيل يعنى ذبح نفس
    دل گلستان گردد از انوار حجّ
    سينه را آيينه كن «ياسر» ز حجّ
    روزى اين آيينه مى آيد به كار



  • حجّ حضور دل بود در نزد يار
    كبعه را درياب اى دل بى غبار
    نفس خود را كرد بايد سنگسار
    آرى آرى عشق بر پروردگار
    گل نرويد در زمين شوره زار
    حجّ تو حجّى ست ابراهيم وار
    فاصله از تيرگى، از شام تار
    حجّ همه نور است بيرون شو ز نار
    اى به حجّ دل داده باش از اين تبار
    اين گلستان را مده در دست خار
    روزى اين آيينه مى آيد به كار
    روزى اين آيينه مى آيد به كار



مُحرم كوى وصال




  • بندگى پيداست در سيماى حجّ
    سعى كن جان را چو دل گلشن كنى
    در نسيم حق رها كن خويش را
    ديده چون بندى پى ديدار باش
    شبنم اشكى تو را بال و پر است
    راه را بر نفس اهريمن بگير
    تا نباشى لحظه اى ابليس كيش
    سنگ دوّم را رهاكن سوى كفر
    سنگ سوّم را بزن بر تيرگى
    سنگ چارم را چو در مشت آورى
    سنگ پنجم را بده در دست دل
    سنگ شش سنگ رهايى از خود است
    سنگ هفتم را كه تير آخر است
    چون وجودت رنگى از ايمان گرفت
    پس به سمت كعبه رو كن با شعف
    در طواف كعبه آن بيت خدا
    دور اوّل دور از خود رَستن است
    دور دوّم دور دلدارى ست هان
    دور سوّم دور سوز و ساز دل
    دور چارم چاره دل بايدت
    دور پنجم پنجه در معنا نكن
    دور شش از شش جهت حق را بجو
    دور هفتم هفت بند تن بسوز
    در مقام قُرب حق بگذار پا
    بعد از آن رو كن به سمت آفتاب
    باز در هفت آسمان آيينه باش
    سعى كن بر عهد دل وافى شوى
    چون روى با هروله در بين راه
    دور دوّم مروه را طى كن ولى
    دور سوّم سير ايمان است و بس
    دور چارم از عروج عشق گو
    دور پنجم پنج ظرف تن(1) بشوى
    دور شش چشم از منيّت برفكن
    دور هفتم هر چه دارى جز خدا
    در مناى دوست جان را برفشان
    چون ز كعبه آمدى آگاه باش
    بعد از آن با هرچه بت، بستيز هان
    گر خمودى رخنه آرد بر تنت
    لحظه اى گر از خدا غافل شوى
    اهل ايمان باش اى رفته به حجّ
    گر چراغ دين نيفروزى به دل
    گر ز هستى بگذرى جانت دهند
    پاى خود مگذار در هر خانه اى
    خانه دل را تهى از غير كن
    در حريم سبز عرفان سير كن



  • سينه را آيينه كن همپاى حجّ
    تا كه احرام صفا بر تن كنى
    از من و مايى جدا كن خويش را
    مُحرم كوى وصال يار باش
    كسب نورت در وقوف مشعر است
    هفت سنگ از وادى ايمن بگير
    سنگ اوّل را بزن بر نفس خويش
    جان و دل را كن تهى از بوى كفر
    تا كه بر ظلمت بيابى چيرگى
    بشكن از آن شيشه عصيانگرى
    تا برانى كفر را از هست دل
    وصلِ بر يار و جدايى از خود است
    كن رها آنجا كه نفس كافر است
    مى توان رو جانب جانان گرفت
    تا كه حبل الله را آرى به كف
    هفت دور عشق را آور بجا
    با خداى خويش پيمان بستن است
    از نفاق و شرك بيزارى ست هان
    با خدا گفتن تمام راز دل
    در حريم دوست منزل بايدت
    نفس تو بت باشد آن بت را شكن
    وز مَىْ طاعت لبالب كن سبو
    تا كند از سينه ات ايمان بُروز
    تا دو ركعت عشق را آرى بجا
    تا كه برگيرند از چشمت حجاب
    يك نفس همراه آه سينه باش
    دور اوّل در صفا صافى شوى
    دامن دل را تكان ده از گناه
    خويش را از نور حق كن منجلى
    دورى از فرمان شيطان است و بس
    كن به سمت وادى اخلاص رو
    خار دل را واگذار و گل بجوى
    شيشه نفس و هوى در خود شكن
    بر زمين بگذار و آن را كن رها
    ذبح نفس خويش كن در آن ميان
    بت شكن باش و خليل الله باش
    قد علم كن با تبر برخيز هان
    مى برد ايمان ز تو اهريمنت
    نيست گردى،با عدم واصل شوى
    چون نخواهد رفت مقصد بار كج
    مى شوى چون اهل ظلمت منفعل
    ترك سر كن تا كه سامانت دهند
    ره مده در خانه هر بيگانه اى
    در حريم سبز عرفان سير كن
    در حريم سبز عرفان سير كن



/ 9