ديده توفانى
سرزمين عرفات اى تو صفاى جانم
من كه جارى به لبم هست نواى عرفه
سرزمين عرفات اى تو بهشت دل من
كاش امروز يكى قرعه بنامم مى خورد
سرزمين عرفات اشك من از ديده رهاست
اى خوش آن چشم كه امروز رخش مى بيند
حجة بن الحسن اى آينه امّيدم
گريه بر ديده توفانى تو مى كردم
اى دل سوخته بر جد غريبت مهدى
كه رود خون جگر از مكّه برون ثارالله
كاروانى كه برون مى رود از مكّه كنون
روز ترويّه ولى روز غم فاطمه است
همچو زمزم دل زينب همه در زمزمه است
من به شوق تو دعاى عرفه مى خوانم
مى سپارم دل خود را به دعاى عرفه
كاش مى بود حريم تو كنون منزل من
نفس مهدى زهرا به مشامم مى خورد
يوسف فاطمه مولاى من امروز آنجاست
اى خوش آن دل كه گل از جلوه او مى چيند
چه شود گر منِ بيچاره تو را مى ديدم
مو پريشان به پريشانى تو مى كردم
شده اندوه از اين داغ نصيبت مهدى
جانب كرب و بلا با دل خون ثارالله
مى كند بدرقه اش كعبه به چشم گلگون
همچو زمزم دل زينب همه در زمزمه است
همچو زمزم دل زينب همه در زمزمه است
بُرشى از يك مثنوى براى روح كبعه حضرت مهدى (عج)
مُحرم كوى يار
اى رخت آيينه صبح سپيد
بستم ار احرام با عشق تو بود
من طواف كعبه كردم ليك دل
در كجايى تا طواف دل كنم
اين دل و اين جان همه قربان توست
اى مقام من رخت را كن عيان
اى صفا و مروه من كوى تو
دل مرا آورده است تقدير نيست
مى دهم سر در رهت تقصير چيست؟
مى شود آيا تو را در كعبه ديد
چشم با شوق تو پلك خود گشود
چون نبوده در طوافت شد خجل
لحظه اى در كوى تو منزل كنم
حجر اسماعيل من چشمان توست
تا دو ركعت عشق را خوانم در آن
مُحرمم در آرزوى روى تو
مى دهم سر در رهت تقصير چيست؟
مى دهم سر در رهت تقصير چيست؟
آرام دل پيغمبر(صلى الله عليه وآله)
اى مادر مؤمنين خديجه
بانوى بزرگوار اسلام
اى رفته به سوى حق به هر گام
همدوش نبى ميان توفان
اى از رخت آفتاب پيدا
زهراى تو هم مه تمام است
اى گشته نثار هست و بودت
اى زندگى ات قرين اسلام
آسوده دل از تو بود احمد
اى در بر حكم دوست تسليم
اى همدم مصطفى به هر غم
اى برده غم از دل پيمبر
آنجا كه دل تو را شكستند
در بزم تو دل صنوبر آورد
اى همسر باوفاى احمد
احمد همه جا صداى ايزد
اى ريخته گوهر دل خويش
دادى به رهش ز شوق هستى
خاتون حريم عصمتى تو
از هر كه رسد به تو جفايى
هر كس كه شود گداى كويت
گرديده ز جان گداى احمد
كوشيده به راه دين خديجه
دلجوى نبىّ و يار اسلام
وى خاطر احمد از تو آرام
طى كرده طريق عشق و ايمان
دامان تو بود مهد زهرا
هم مادر يازده امام است
ايثار و گذشت در وجودت
بانوى نخست دين اسلام
همواره تو را ستود احمد
شايسته احترام و تكريم
بودى تو به سرّ عشق محرم
روشنگر محفل پيمبر
پيشانى مصطفى شكستند
يك گل غزل معطّر آورد
وى كرده طلب رضاى احمد
تو در همه جا صداى احمد
تا آخر جان بپاى احمد
يعنى كه تويى فداى احمد
اى آينه صفاى احمد
باشد به يقين جفاى احمد
گرديده ز جان گداى احمد
گرديده ز جان گداى احمد
بازگشت
اى آمده از بيت خدا حجّ تو مقبول
بگذاشته در مروه قدم سعى تو مشكور
احرام سفيد تو به يك رنگ شدن بود
رمى جمرات تو نشان از دل پاك است
اى نفس تو چون ذبح تو در سير اِلَى الله
اى هر نفست در اثر اشك مناجات
اى رفته به شهر نبوى، شهر مدينه
بوسيده حريمش ز وفا حجّ تو مقبول
اى داده دل خويش جلا حجّ تو مقبول
بگرفته وجود تو صفا حجّ تو مقبول
اى دور زهر رنگ و ريا حجّ تو مقبول
اى از من و ما گشته جدا حجّ تو مقبول
قربان شده در دشت منا حجّ تو مقبول
خوشبو شده از عطر دعا حجّ تو مقبول
بوسيده حريمش ز وفا حجّ تو مقبول
بوسيده حريمش ز وفا حجّ تو مقبول
در رثاى آسمان
لحظه هاى بى كسى
از مدينه بوى آتش مى رسد
خاك از اشك على گل پوش شد
كودكان از اشك و آه و زمزمه
درد، زينب را تسلى مى كند
يا على اى آنكه غم ديده بسى
لحظه هايى پُر ز آه و زمزمه
شستى از اشك آن گل پژمرده را
آسمان خون بر زمين افشانده است
پشت اين در ناله مى سوزد هنوز
دردها دارد به دل هستى ولى
عرش دستانم فتاده از ثبات
مى روى زهرا ولى تنها مرو
شد مدينه بيت الاحزان على
اين من و اين خانه بى فاطمه
اين من و اين بغض مانده بر لبم
اين من و اين بى قرارى هاى دل
اين من و اين شهر در اندوه و غم
اى مدينه اى گواه درد من
اى مدينه چشم من در خون نشست
اى مدينه ياس من پرپر شده
اى مدينه آتش دشمن ببين
اى مدينه خانه ام خاموش شد
داغ يعنى سوختن بى فاطمه
داغ يعنى شبنم چشم بهار
داغ يعنى يك جهان فرياد دل
داغ يعنى ديدن خون روى در
داغ يعنى غنچه پرپرشده
داغ يعنى كنج ماتم اعتكاف
داغ يعنى همجوار بى كسى
اين منم لبريز غمها فاطمه
گشت از من يار من آخر جدا
بعد از اين هجر تو و داغ على
باغ من بى غنچه و بى لاله شد
من شدم بشكسته پر يا فاطمه
ناله دارم از جگر يا فاطمه
بوى ظلمت هاى سركش مى رسد
شمع بزم مرتضى خاموش شد
در ميان حجره جسم فاطمه
غربت مولا تجلّى مى كند
مى رسد آن لحظه هاى بى كسى
لحظه هاى زيستن بى فاطمه
ديدى آخر روى سيلى خورده را
صبر از اين صبر حيران مانده است
غنچه اى با لاله مى سوزد هنوز
درد غربت درد اندوه على
مرگ تدريجى ست بى زهرا حيات
بى على از اين جهان زهرا مرو
رفت از جسم على جان على
اين من و اين اشك و آه و زمزمه
اين من و اين ناله هاى زينبم
اين من و اين آه و زارى هاى دل
اين من و اين ناله هاى دم به دم
بين سرشك گرم و آه سرد من
شاخه هاى آرزو در هم شكست
باغى از احساس من پرپر شده
شعله هاى داغ را در من ببين
يار هجده ساله ام گلپوش شد
شعله ها افروختن بى فاطمه
ديده ها توفانى از هجران يار
كس نباشد تا كند امداد دل
داغ يعنى درد و اندوه و شرر
لاله آزرده ز ميخ در شده
بازوى بشكسته از ضرب غلاف
سرسپردن در ديار بى كسى
مانده ام تنهاى تنها فاطمه
كاش مى شد جانم از پيكر جدا
بين خزان رو كرده در باغ على
آهِ مانده روى لب ها ناله شد
ناله دارم از جگر يا فاطمه
ناله دارم از جگر يا فاطمه