يه روزى اين مدينه چه عطرى از وفا داشت
يه روزى اين مدينه پُر مى شد از لطافت
يه روزى اين مدينه مى شد لبالب از نور
يه روزى اين مدينه اين شهر خوب و پاكى
امّا يه روز همين جا در بين كوچه هايش
يه روز ديگر از كين آتيش زدن به باغى
از اون روزاى دلتنگ از اون روزاى خسته
قلب من و شكستن دست بابام رو بستن
مادر بيا بپاخيز كارى بكن برايش
بهر حمايت از خود بابا فقط تو را داشت