سرزمين عرفات اى تو صفاى جانم
من كه جارى به لبم هست نواى عرفه
سرزمين عرفات اى تو بهشت دل من
كاش امروز يكى قرعه بنامم مى خورد
سرزمين عرفات اشك من از ديده رهاست
اى خوش آن چشم كه امروز رخش مى بيند
حجة بن الحسن اى آينه امّيدم
گريه بر ديده توفانى تو مى كردم
اى دل سوخته بر جد غريبت مهدى
كه رود خون جگر از مكّه برون ثارالله
كاروانى كه برون مى رود از مكّه كنون
روز ترويّه ولى روز غم فاطمه است
همچو زمزم دل زينب همه در زمزمه است