دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 1055
نمايش فراداده

غزليات

  • اى يار شگرف در همه كار تو روز قيامتى كه از تو من زارى عاشقان چه گويم در روز اجل چو من بميرم ور مي خواهى كه زنده گرديم آخر تو كجا و ما كجاييم از من رگ جان بريده بادا اندر ره تو دو صد كمين بود از گلشن روى تو شدم مست رفتم سوى دانه تو چون مرغ اين طرفه كه خوشترست زخمت اى بي تو حرام زندگانى خود بخت تويى و زندگى تو اى كرده ز دل مرا فراموش يك بار چو رفت آب در جوى خامش كه ستيزه مي فزايد خامش كه ستيزه مي فزايد
  • عياره و عاشق تو عيار زير و زبرست شهر و بازار اى معشوقان ز عشق تو زار در گور مكن مرا نگهدار ما را به نسيم وصل بسپار اى بي تو حيات و عيش بي كار گر بي تو رگيم هست هشيار نزديك نمود راه و هموار بنهادم مست پاى بر خار پرخون ديدم جناح و منقار از هر دانه كه دارد انبار اى بي تو نگشته بخت بيدار باقى نامى و لاف و آزار آخر چه شود مرا به ياد آر كى گردد چرخ طمع يك بار آن خواجه عشق را ز گفتار آن خواجه عشق را ز گفتار