دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 1057
نمايش فراداده
غزليات
-
انجيرفروش را چه بهتر
ماييم معاشران دولت
اى ساقى ماه روى زيبا
از روى تو تاب يافت خورشيد
ماييم بلاى دى چشيده
بشنو ز بهار نو سقاهم
لوح دل را ز غم فروشوى
اى تو همه را ولى نعمت
در سايه ات اى درخت طوبى
بر عشق و جمال دوست وقفيم
بر هر كه گزيد خدمت تو
آن كس كه بود مريد خورشيد
مخمور شدند قوم و تشنه
جان را بده از مزوره خويش
يك قوم همي رسند مهمان
ما گاو و شتر كنيم قربان
چه گاو كه مي سزد به قربان
تو نيز شتردلى رها كن
شكر گفتم قدح نگفتم ور اين نكنى خموش گردم
ور اين نكنى خموش گردم
-
انجيرفروشى اى برادر
هين بر كف ما نهيد ساغر
اى جمله مراد تو ميسر
وز بال تو برپريد جعفر
چون باغ ز زخم دى مزعفر
در جام كن آن شراب احمر
اى شاه مطهر مطهر
بر ما ز همه كسان فزونتر
ما راست سعادت مكرر
وز جمله كارها محرر
شد منصب سلطنت مقرر
چون نبود همچو مه منور
درده مى و زين حدي بگذر
تا نبود صحتش مزور
امروز مقدم و مأخر
از بهر قدوم هر برادر
از بهر مبشر آن مبشر
اشتروارى فرست شكر
در نقل بود نبيذ مضمر دانى چه كنم خموشى اندر
دانى چه كنم خموشى اندر