دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 1079
نمايش فراداده
غزليات
-
شاديى كان از جهان اندر دلت آيد مخر
بازخر جان مرا زين هر دو فراش اى خدا
سايه شاديست غم غم در پى شادى دود
در پى روزست شب و اندر پى شاديست غم
تا پى غم مي دوى شادى پى تو مي دود
ياد مي كن آن نهنگى را كه ما را دركشد همچو شمع نخل بندان كتشش در خود كشد
همچو شمع نخل بندان كتشش در خود كشد
-
شاديى كان از دلت آيد زهى كان شكر
پهلوى اصحاب كهفم خوش بخسبان بي خبر
ترك شادى كن كه اين دو نسكلد از همدگر
چون بديدى روز دان كز شب نتان كردن حذر
چون پى شادى روى تو غم بود بر ره گذر
تا نماند فهم و وهم و خوب و زشت و خشك و تر كاغذ پرنقش و صورت درفتد در آب در
كاغذ پرنقش و صورت درفتد در آب در