دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 1098
نمايش فراداده

غزليات

  • عقل بند ره روانست اى پسر عقل بند و دل فريب و جان حجاب چون ز عقل و جان و دل برخاستى مرد كو از خود نرفت او مرد نيست سينه خود را هدف كن پيش دوست سينه اى كز زخم تيرش خسته شد عشق كار نازكان نرم نيست هر كى او مر عاشقان را بنده شد عشق را از كس مپرس از عشق پرس ترجمانى منش محتاج نيست گر روى بر آسمان هفتمين هر كجا كه كاروانى مي رود اين جهان از عشق تا نفريبدت هين دهان بربند و خامش چون صدف شمس تبريز آمد و جان شادمان شمس تبريز آمد و جان شادمان
  • بند بشكن ره عيانست اى پسر راه از اين هر سه نهانست اى پسر اين يقين هم در گمانست اى پسر عشق بي درد آفسانست اى پسر هين كه تيرش در كمانست اى پسر در جبينش صد نشانست اى پسر عشق كار پهلوانست اى پسر خسرو و صاحب قرانست اى پسر عشق ابر درفشانست اى پسر عشق خود را ترجمانست اى پسر عشق نيكونردبانست اى پسر عشق قبله كاروانست اى پسر كاين جهان از تو جهانست اى پسر كاين زبانت خصم جانست اى پسر چونك با شمسش قرانست اى پسر چونك با شمسش قرانست اى پسر