دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 1183
نمايش فراداده
غزليات
-
تو چشم شيخ را ديدن مياموز
تو كل را جمع اين اجزا مپندار
تو بگشا چشم تا مهتاب بينى
تو عقل خويش را از مى نگهدار
تو باز عقل را صيادى آموز
يتيمان فراقش را بخندان
دل مظلوم را ايمن كن از ترس
تو ظالم را مده رخصت به تأويل
زبان را پردگى مي دار چون دل تو در معنى گشا اين چشم سر را
تو در معنى گشا اين چشم سر را
-
فلك را راست گرديدن مياموز
تو گل را لطف و خنديدن مياموز
تو مه را نور بخشيدن مياموز
تو مى را عقل دزديدن مياموز
چنين بيهوده پريدن مياموز
يتيمان را تو ناليدن مياموز
دل او را تو لرزيدن مياموز
ستيزا را ستيزيدن مياموز
زبان را پرده بدريدن مياموز چو گوشش حرف برچيدن مياموز
چو گوشش حرف برچيدن مياموز