دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 14
نمايش فراداده

غزليات

  • اى باد بي آرام ما با گل بگو پيغام ما اى گل ز اصل شكرى تو با شكر لايقترى رخ بر رخ شكر بنه لذت بگير و بو بده اكنون كه گشتى گلشكر قوت دلى نور نظر با خار بودى همنشين چون عقل با جانى قرين در سر خلقان مي روى در راه پنهان مي روى اى گل تو مرغ نادرى برژس مرغان مي پرى اى گل تو اين ها ديده اى زان بر جهان خنديده اى گل هاى پار از آسمان نعره زنان در گلستان هين از ترشح زين طبق بگذر تو بي ره چون عرق اى مقبل و ميمون شما با چهره گلگون شما از گلشكر مقصود ما لطف حقست و بود ما آهن خرد آيينه گر بر وى نهد زخم شرر هان اى دل مشكين سخن پايان ندارد اين سخن اى شمس تبريزى بگو سر شهان شاه خو اى شمس تبريزى بگو سر شهان شاه خو
  • كاى گل گريز اندر شكر چون گشتى از گلشن جدا شكر خوش و گل هم خوش و از هر دو شيرينتر وفا در دولت شكر بجه از تلخى جور فنا از گل برآ بر دل گذر آن از كجا اين از كجا بر آسمان رو از زمين منزل به منزل تا لقا بستان به بستان مي روى آن جا كه خيزد نقش ها كامد پيامت زان سرى پرها بنه بي پر بيا زان جامه ها بدريده اى اى كربز لعلين قبا كاى هر كه خواهد نردبان تا جان سپارد در بلا از شيشه گلابگر چون روح از آن جام سما بوديم ما همچون شما ما روح گشتيم الصلا اى بود ما آهن صفت وى لطف حق آهن ربا ما را نمي خواهد مگر خواهم شما را بي شما با كس نيارم گفت من آن ها كه مي گويى مرا بى حرف و صوت و رنگ و بو بي شمس كى تابد ضيا بى حرف و صوت و رنگ و بو بي شمس كى تابد ضيا