دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 2222
نمايش فراداده

غزليات

  • سر و پا گم كند آن كس كه شود دلخوش از او گرد آن حوض همي گردى و عاشق شده اى چون سبوى تو در آن عشق و كشاكش بشكست عسلى جوشد از آن خم كه نه در شش جهت است آن چه آب است كز او عاشق پرآتش و باد آه عاشق ز چه سوزد تتق گردون را شمس تبريز كه جان در هوس او بگريست شمس تبريز كه جان در هوس او بگريست
  • دل كى باشد كه نگردد همگى آتش از او چون شدى غرق شكر رو همه تن مي چش از او بر لب چشمه دهان مي نه و خوش مي كش از او پنج انگشت بليسند كنون هر شش از او از هوس همچو زمين خاك شد و مفرش از او ز آنك مي خيزد آن آتش و آن آهش از او گشت زيبا و دلارام و لطيف و كش از او گشت زيبا و دلارام و لطيف و كش از او