دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 2263
نمايش فراداده
غزليات
-
پرده بگردان و بزن ساز نو
تازه و خندان نشود گوش و هوش
اين بكند زهره كه چون ماه ديد
خيز سبك رطل گران را بيار
برجه ساقى طرب آغاز كن
در عوض آنك گزيدى رخم
از تو رخ همچو زرم گاز يافت
چون نكنم ناز كه پنهان و فاش
خلعت نو بين كه به هر گوشه اش
پر همايى بگشا در وفا
مرد قناعت كه كرم هاى تو
مى به سبو ده كه به تو تشنه شد
رنگ رخ و اشك روانم بس است
گرم درآ گرم كه آن گرمدار بس كن كاين گفت تو نسبت به عشق
بس كن كاين گفت تو نسبت به عشق
-
هين كه رسيد از فلك آواز نو
تا ز خرد درنرسد راز نو
او بزند چنگ طرب ساز نو
تا ببرم شرم ز هنباز نو
وز مى كهنه بنه آغاز نو
بوسه بده بر سر اين گاز نو
مي رسدم گر بكنم ناز نو
مي رسدم خلعت و اعزاز نو
تازه طرازى است ز طراز نو
بر سر عشاق به پرواز نو
حرص دهد هر نفس و آز نو
اين قنق خابيه پرداز نو
سر مرا هر يك غماز نو
صنعت نو دارد و انگاز نو جامه كهنه ست ز بزاز نو
جامه كهنه ست ز بزاز نو