دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 3407
نمايش فراداده

ترجيعات

هفتم

  • مستى و عاشقى و جوانى و يار ما هرگز نديده چشم جهان اين چنين بهار پهلوى هر درخت يكى حور نيكبخت اشكوفه مي خورد ز مى روح طاس طاس مى خوردنش نديدى اشكوفه اش ببين سوسن به غنچه گويد برجه چه خفته ى ريحان و لالها بگرفته پيالها جز حق همه گدا و حزينند و رو ترش كد كردن از گدا نبود شرط عاقلى سنبل به گوش گل پنهان شكر كرد و گفت ما خرقها همه بفكنديم پارسال اى آنك كهنه دادى نك تازه باز گير هر شه عمامه بخشد وين شاه عقل و سر اى گلستان خندان رو شكر ابر كن اى صد هزار رحمت نو ز آسمان داد آن رو كه روى خوبان پرده و نقاب اوست زهره چه رو نمايد در فر آفتاب اى شاد آن بهار كه در وى نسيم تست از عشق پيش دوست ببستم دمى كمر آنكو برهنه گشت و به بحر تو غوطه خورد آنكو برهنه گشت و به بحر تو غوطه خورد
  • نوروز و نوبهار و حمل مي زند صلا مي رويد از زمين و ز كهسار كيميا دزديده مي نمايد اگر محرمى لقا بنگر بسوى او كه صلا مي زند ترا شاباش اى شكوفه و اى باده مرحبا شمعست و شاهدست و شرابست و فتنها از كيست اين عطا ز كى باشد جز از خدا عباس دبس در سر و بيرون چو اغنيا يك جرعه مي بديش بدى مست همچو ما هرگز مباد سايه ى يزدان ز ما جدا جانها دريغ نيست چه جاى دو سه قبا كورى هر بخيل بدانديش ژاژخا جانهاست بي شمار مر اين شاه را عطا ترجيع باز گويد باقيش، صبر كن هر لحظه بي دريغ بران روى خوب باد جمله فنا شوند چو آن رو كند گشاد پشه چه حمله آرد در پيش تندباد وى شاد آن مريد كه باشى توش مراد آورد تاج زرين بر فرق من نهاد چون پاك دل نباشد و پاكيزه اعتقاد چون پاك دل نباشد و پاكيزه اعتقاد