دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 3458
نمايش فراداده
ترجيعات
بيست و پنجم
-
امسال سال تست، اگر زهره طالعى
خوان ابد، نهاد خدا و اساس نو
اى شاه، كژنهاده ى از مستى آن كلاه
جانها فنا شوند ز جام خداى خويش
گويد كه چون بديت دران غربت دراز
چون ماهيان طپان شده بر ريگهاى گرم
در بحر زاده ايم و به خشكى فتاده ايم
منت خداى راست كه بازآمدى به بحر
زيرا كه ذكر وحشت هم وحشتيست نو
در بزم اوليا نه شكوفه نه عربده ست
آنجا سعادتيست كه آن را قياس نيست
ترجيع سيومست، اگر حق نخواستى
در روضه ى رياحين مي گرد چپ و راست
گل دسته در هواى عفن پايدار نيست
زنجير بسكلد، بسوى اصل خود رود
اينجا قباش ماند، يعنى عبارتى
هين جهد كن تو نيز، كه بيرون كنى قبا
اى مرد يك قبا، تو قبا بر قبا مپوش
الفقر فخر گفت رسول خداى ازين كشتى كه داشت، هم ز براى عوام داشت
كشتى كه داشت، هم ز براى عوام داشت
-
زهره جنى ببست ازين مژده دست و پا
من سال و ماه گفتم، از غيرت خدا
چندان گرو شود به خرابات ما قبا؟
ز انديشه باز رسته و از جنگ و ماجرا
گويند آنچنان كه بود درد بي دوا
مهجور از لقاى تو اى ماه كبريا
اى زاده ى وفاش تو چونى درين جفا؟
چون صوفيان ببند لب از ذكر مامضى
گفتن ز بعد صلح چنين گفته ى مرا
در خرمن خداي، نه رخصست و نى غلا
هر لحظه نو به نو متراقيست اجتبا
جان را به نظم كردن پروا كجاستى
گل دسته بستن تو ندانم پى كراست
آن را كشيدن اين سو، هم حيف و هم خطاست
زيرا كه پروريده ى آن معتدل هواست
اما قباى يوسف، دلرا چو توتياست
در بحر، بي قبا شدنت شرط آشناست
گر بحريي، تجمل و پوشش ترا عراست
سباح فحل و شاه سباحات مصطفاست بهر پياده ى چو پياده شوي، سخاست
بهر پياده ى چو پياده شوي، سخاست