دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 3485
نمايش فراداده
ترجيعات
سي و هفتم
-
سه بوسه ز تو وظيفه دارم
تا صلح كنيم بر دو، امروز
خامش، كه كريم دلبرست او
هين، خواب مرو كه دزد و لولى
اين نفس تو شد گنه فزايى
شب مرداري، حرام خوارى
رو داد بخواه از اميرى
نبود بلد از خليفه خالى
رنجور بود جهان به تشويش
بيمارى و علت جهان را
هنگام جهاد اكبر آمد
از جوع ببر گلوى شهوت
تن باشد و جان، سخاى درويش
بگداز به آتشش، كه آتش
خاموش كه نار نور گردد صد خدمت و صد سلام از ما
صد خدمت و صد سلام از ما
-
اى بر رخ من سحر گزيده
زيرا كه ملولى و رميده
اخلاق و خصال او حميده
دزديد كلاهت از فضولى
كرمى بد و گشت اژدهايى
روز اخوت و دزد و ژاژخايى
صاحب علمي، صواب رايى
مخلوق كيست، بي خدايي؟
بي عدل و سياست و لوايى
شمشير بود پسين دوايى
خيز اى صوفي، بكن غزايى
شوريده مشو به شوربايى
اينست اصول هر سخايى
مر خامان راست كيميايى
ساقى شود آتش و سقايى بر عقل كم خموش گويا
بر عقل كم خموش گويا