دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 3701
نمايش فراداده

رباعيات

قسمت هفدهم

  • نقاش رخت اگر نه يزدان بودى داغ مهرت اگر نه در جان بودى هر روز يكى شور بر اين جمع زنى نوميد نيم گرچه ز من ببريدى تا جان دارم غم تو خواهم خوردن هر روز يكى شور بر اين جمع زنى نى گفت كه پاى من به گل بود بسى نه زخم گران بخوردم از دست خسى هر روز يكى شور بر اين جمع زنى نى من منم و نى تو توئى نى تو منى من با تو چنانم اى نگار ختنى هر روز يكى شور بر اين جمع زنى واپس مانى ز يار واپس باشى در چشم كسى تو خويش را جاى كنى هر روز يكى شور بر اين جمع زنى وقف است مرا عمر در اين مشتاقى من كف نزنم تا تو نباشى مطرب هر روز يكى شور بر اين جمع زنى هر پاره ى خاك را چو ماهى كردى آخر ز فراق هر دو آهى كردى هر روز يكى شور بر اين جمع زنى هر روز پگاه خيمه بر جوى زنى چون دف دل ما سماع آنگاه كند هر روز يكى شور بر اين جمع زنى هر روز ز عاشقى و شيرين رائى اى يوسف روزگار ما يعقوبيم هر روز يكى شور بر اين جمع زنى هر روز يكى شور بر اين جمع زنى تا دور ابد اين دوران قائم بود هر روز يكى شور بر اين جمع زنى
  • استاد تو در نقش تو حيران بودى در عشق تو جان بدادن آسان بودى هر روز يكى شور بر اين جمع زنى يا بر سر من يار دگر بگزيدى بسيار اميدهاست در نوميدى هر روز يكى شور بر اين جمع زنى ناگاه بريدند سرم در هوسى معذورم دار اگر بنالم نفسى هر روز يكى شور بر اين جمع زنى هم من منم و هم تو توئى و هم تو منى كاندر غلطم كه من توام يا تو منى هر روز يكى شور بر اين جمع زنى از شاخ درخت بگسلى خس باشى تو مردمك ديده ى آن كس باشى هر روز يكى شور بر اين جمع زنى احسنت زهى طراوت و رواقى من مى نخورم تا نباشى ساقى هر روز يكى شور بر اين جمع زنى وانگه مه را قرين شاهى كردى زان آه بسوى خويش راهى كردى هر روز يكى شور بر اين جمع زنى صد نقش تو بر گلشن خوشبوى زنى كش هر نفسى هزار بر روى زنى هر روز يكى شور بر اين جمع زنى مر عاشق را پيرهنى فرمائى پيراهن تست چشم را بينائى هر روز يكى شور بر اين جمع زنى بنياد هزار عاقبت را بكنى بر جا فقيران كرم چون تو غنى هر روز يكى شور بر اين جمع زنى