دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 429
نمايش فراداده

غزليات

  • اين چنين پابند جان ميدان كيست عشق گردان كرد ساغرهاى خاص جان حياتى داد كوه و دشت را اين چه باغست اين كه جنت مست اوست شاخ گل از بلبلان گوياترست ياسمن گفتا نگويى با سمن چون بگفتم ياسمن خنديد و گفت مي دود چون گوى زرين آفتاب ماه همچون عاشقان اندر پيش ابر غمگين در غم و انديشه است چرخ ازرق پوش روشن دل عجب درد هم از درد او پرسان شده شمس تبريزى گشاده ست اين گره شمس تبريزى گشاده ست اين گره
  • ما شديم از دست اين دستان كيست عشق مي داند كه او گردان كيست اى خدايا اى خدايا جان كيست وين بنفشه و سوسن و ريحان كيست سرو رقصان گشته كاين بستان كيست كاين چنين نرگس ز نرگسدان كيست بيخودم من مي ندانم كان كيست اى عجب اندر خم چوگان كيست فربه و لاغر شده حيران كيست سر پرآتش عجب گريان كيست روز و شب سرمست و سرگردان كيست كاى عجب اين درد بي درمان كيست اى عجب اين قدرت و امكان كيست اى عجب اين قدرت و امكان كيست