دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 584
نمايش فراداده
غزليات
-
رسيدم در بيابانى كه عشق از وى پديد آيد
چه مقدارست مر جان را كه گردد كفو مرجان را
هزاران قفل و هر قفلى به عرض آسمان باشد
يكى لوحيست دل لايح در آن درياى خون سايح
غلام موج اين بحرم كه هم عيدست و هم نحرم
هر آن قطره كز اين دريا به ظاهر صورتى يابد
درآ اى جان و غسلى كن در اين درياى بي پايان
خطر دارند كشتي ها ز اوج و موج هر دريا چو عارف را و عاشق را به هر ساعت بود عيدى
چو عارف را و عاشق را به هر ساعت بود عيدى
-
بيابد پاكى مطلق در او هر چه پليد آيد
ولى تو آفتابى بين كه بر ذره پديد آيد
دو سه حرف چو دندانه بر آن جمله كليد آيد
شود غازى ز بعد آنك صد باره شهيد آيد
غلام ماهيم كه او ز دريا مستفيد آيد
يقين مي دان كه نام او جنيد و بايزيد آيد
كه از يك قطره غسلت هزاران داد و ديد آيد
امان يابند از موجى كز اين بحر سعيد آيد نباشد منتظر سالى كه تا ايام عيد آيد
نباشد منتظر سالى كه تا ايام عيد آيد