1. شرعى (لفظى و غير لفظى)
2. عقلى: هر قضيه اى كه آنرا عقل درك مى كند و ممكن است از آن حكم شرعى استنباط شود.
1. شرط عقلى مقدمه حكم شرعى است; مثل: اگر شيئى واجب بود مقدمه اش واجب است (غير مستقلات عقليه).
2. شرط عقلى مقدمه حكم شرعى نيست; مثل: اذا قبح فعل يستلزم حرمته (مستقلات عقليه).
1. مستقل مثبت: كل ما حكم به العقل حكم به الشرع.
2. مستقل منفى: استحاله تكليف بغير مقدور.
1. وسيله اثبات يك قضيه عقلى تركيبى مى شود; مثل: تحليل حكم مجهول در قضيه حقيقه كه براى قضيه تركيبى "استحاله اخذ علم به حكم در موضوع خودش" برهان مى سازد.
2. كمك مى كند به تطبيق يك قاعده اصولى مثل تحليل وجوب تخييرى به دو وجوب شرطى و يك وجوب واحد جامع (كه در اجراى اصل عملى عند الشك كاربرد دارد.
1. استحاله مؤاخذه مكلف بر فعل و تركِ غير اختيارى.
2. استحاله صدور تكليف بغير مقدور در عالم تشريع، يعنى ذات تكليف - حتى بدون ترتب مؤاخذه - مستحيل است.
1. در مرحله ملاك، (به معناى مصلحت داعى بر ايجاب) قدرت مكلف شرط نيست.
2. در مرحله اراده شارع هم، قدرت مكلّف نيست.
3. جعل و اعتبار.