غزلیات
مصلح الدین سعدی شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 670/ 17
نمايش فراداده
-
تا بود بار غمت بر دل بي هوش مرا
نگذرد ياد گل و سنبلم اندر خاطر
شربتى تلختر از زهر فراقت بايد
هر شبم با غم هجران تو سر بر بالين
بى دهان تو اگر صد قدح نوش دهند سعدى اندر كف جلاد غمت مي گويد
سعدى اندر كف جلاد غمت مي گويد
-
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا
تا كند لذت وصل تو فراموش مرا
روزى ار با تو نشد دست در آغوش مرا
به دهان تو كه زهر آيد از آن نوش مرا بنده ام بنده به كشتن ده و مفروش مرا
بنده ام بنده به كشتن ده و مفروش مرا