غزلیات

مصلح الدین سعدی شیرازی

نسخه متنی -صفحه : 670/ 536
نمايش فراداده

  • مپرس از من كه هيچم ياد كردى چه نيكوروى و بدعهدى كه شهرى چرا ما با تو اى معشوق طناز نصيحت مي كنندم سردگويان نمي دانند كز بيمار عشقت وليكن با رقيبان چاره اى نيست اگر با خوبرويان مي نشينى دگر با من مگوى اى باد گلبوى چرا دردت نچيند جان سعدى چرا دردت نچيند جان سعدى
  • كه خود هيچم فرامش مي نگردى غمت خوردند و كس را غم نخوردى به صلحيم و تو با ما در نبردى كه برگرد از غمش بى روى زردى حرارت بازننشيند به سردى كه ايشان مل خارند و تو وردى بساط نيك نامى درنوردى كه همچون بلبلم ديوانه كردى كه هم دردى و هم درمان دردى كه هم دردى و هم درمان دردى