غزلیات

مصلح الدین سعدی شیرازی

نسخه متنی -صفحه : 670/ 63
نمايش فراداده

  • اى لعبت خندان لب لعلت كه مزيدست زيباتر از اين صيد همه عمر نكردست اى خضر حلالت نكنم چشمه حيوان آن خون كسى ريخته اى يا مى سرخست با جمله برآميزى و از ما بگريزى نيكست كه ديوار به يك بار بيفتاد بسيار توقف نكند ميوه بر بار گل نيز در آن هفته دهن باز نمي كرد در دجله كه مرغابى از انديشه نرفتى رفت آن كه فقاع از تو گشايند دگربار سعدى در بستان هواى دگرى زن سعدى در بستان هواى دگرى زن
  • وى باغ لطافت به رويت كه گزيدست شيرينتر از اين خربزه هرگز نبريدست دانى كه سكندر به چه محنت طلبيدست يا توت سياهست كه بر جامه چكيدست جرم از تو نباشد گنه از بخت رميدست تا هيچ كس اين باغ نگويى كه نديدست چون عام بدانست كه شيرين و رسيدست و امروز نسيم سحرش پرده دريدست كشتى رود اكنون كه تتر جسر بريدست ما را بس از اين كوزه كه بيگانه مكيدست وين كشته رها كن كه در او گله چريدست وين كشته رها كن كه در او گله چريدست