غزلیات
مصلح الدین سعدی شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 670/ 65
نمايش فراداده
-
اين بوى روح پرور از آن خوى دلبرست
اى باد بوستان مگرت نافه در ميان
بوى بهشت مي گذرد يا نسيم دوست
اين قاصد از كدام زمينست مشك بوى
بر راه باد عود در آتش نهاده اند
بازآ و حلقه بر در رندان شوق زن
بازآ كه در فراق تو چشم اميدوار
دانى كه چون همي گذرانيم روزگار
گفتيم عشق را به صبورى دوا كنيم
صورت ز چشم غايب و اخلاق در نظر
در نامه نيز چند بگنجد حدي عشق
همچون درخت باديه سعدى به برق شوق آرى خوشست وقت حريفان به بوى عود
آرى خوشست وقت حريفان به بوى عود
-
وين آب زندگانى از آن حوض كورست
وى مرغ آشنا مگرت نامه در پرست
يا كاروان صبح كه گيتى منورست
وين نامه در چه داشت كه عنوان معطرست
يا خود در آن زمين كه تويى خاك عنبرست
كاصحاب را دو ديده چو مسمار بر درست
چون گوش روزه دار بر الله اكبرست
روزى كه بى تو مي گذرد روز محشرست
هر روز عشق بيشتر و صبر كمترست
ديدار در حجاب و معانى برابرست
كوته كنيم كه قصه ما كار دفترست
سوزان و ميوه سخنش همچنان ترست وز سوز غافلند كه در جان مجمرست
وز سوز غافلند كه در جان مجمرست