غزلیات
شمس الدین محمد حافظ شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 496/ 61
نمايش فراداده
- آن پيک نامور که رسيد از ديار دوست
خوش مي دهد نشان جلال و جمال يار
دل دادمش به مژده و خجلت همي برم
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
سير سپهر و دور قمر را چه اختيار
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
کحل الجواهرى به من آر اى نسيم صبح
ماييم و آستانه عشق و سر نياز
دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک
منت خداى را که نيم شرمسار دوست
- آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست
خوش مي کند حکايت عز و وقار دوست
زين نقد قلب خويش که کردم نثار دوست
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست
در گردشند بر حسب اختيار دوست
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست
زان خاک نيکبخت که شد رهگذار دوست
تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست
منت خداى را که نيم شرمسار دوست
منت خداى را که نيم شرمسار دوست