غزلیات

محتشم کاشانی

نسخه متنی -صفحه : 626/ 217
نمايش فراداده

رهى دارم كه از دورى به پايان دير مي آيد

  • رهى دارم كه از دورى به پايان دير مي آيد به پيراهن دريدن تا به دامان مي رود دستم صبا جنبيد و ميدان رفته شد يارب چرا اين سان دل و جان از حسد در آتش انداز انتظار او از آن سو صد بشارتها فغان دادند زين جانب دلم بهر نگاه آخرين هم مي طپد آخر طبيب محتشم را نيست در عالم جز اين عيبى طبيب محتشم را نيست در عالم جز اين عيبى
  • سرى كز بى سرانجامى به سامان دير مي آيد ز ضعفم چاك پيراهن به دامان دير مي آيد به جولان آن سوار گرم جولان دير مي آيد سپه جمعست ميدان گرم و سلطان دير مي آيد به استقبال جانهم رفت و جانان دير مي آيد كه شد پيمانه پر آن سست پيمان دير مي آيد كه بر بالين بيماران هجران دير مييد كه بر بالين بيماران هجران دير مييد