غزلیات

محتشم کاشانی

نسخه متنی -صفحه : 626/ 404
نمايش فراداده

فتنه مي خيزد از آن تركانه دامن برزدن

  • فتنه مي خيزد از آن تركانه دامن برزدن ترك چشمش دارد آيا از كدام استاد ياد شير دلرا كند گرد لشگر حسنش ز جا قسمى از بيگانگى دارد كه مي بارد از آن باده در خلوت كشيدن هاى او را در قفاست يك جهان لطف است ازو بعد از تواضعهاى عام نرگس خنجرزن او زخم خنجر خورده را پيش آن چشم اى غزالان عشوه ى چشم شما محتشم پروانه آن شمع گشتى واى تو محتشم پروانه آن شمع گشتى واى تو
  • عشوه مي ريزد از آن مستانه گل بر سر زدن دست از تمكين به جنبانيدن خنجر زدن نيست آسان خويش را بر قلب اين لشگر زدن خانه ى دل را به دست آشنائى در زدن سر ز جائى برزدن آتش به عالم در زدن سر ز من پيچيدن اندر حالت ساغر زدن مي كشد از انتظار خنجر ديگر زدن نيست جز بر چشم مردم مشت خاكستر زدن نيست كار سرسرى گرد سر او پر زدن نيست كار سرسرى گرد سر او پر زدن